مختصری از شرح حال عارف عالم حضرت آيه الله حاج شيخ هدايت غروي تبريزي

چهارشنبه 10 دی 400 نفر بازدید
العلماء باقون مابقی الدهر:(گفتگویی با پسر مرحومش شیخ ابوالقاسم غروی ره ) حضرت آیت الله شیخ هدایت غروی (ره) وارث گنجینه و ذخر طریقه ی حقه ی معرفت النفس بودند . خدای منان این عارف ربانی را با موالیانش محشور بفرماید که وجودش پر ازنورالهی بود . آری کسی که تابع وعامل شریعت نبوی گشته وچشم از زر وزیور دنیا فرو بسته وهمواره درفکر آبادی خانه اخرت شده وجودش تجلی صفات حضرت احدیت میشود که مرحوم آیت الله غروی (ره)هم از چنین عارفان عالم بشمار میرفت. عارف و عالم كامل حضرت آيه الله حاج شيخ هدايت غروي تبريزي (ره)  نوه هفتم شيخ بهايي بود  که مختصری از زندگی نامه وشرح احوال این عارف فرزانه را  از زبان فرزند ايشان حضرت آيه الله حاج شيخ ابوالقاسم غروي تبريزي میشنویم : حاج آقا در يك خانواده علمي در سال 1316 ه ق در نجف اشرف ديده به جهان گشود . پدر ايشان حضرت آيه الله حاج شيخ زين العابدين تبريزي ( مرندي ) كه بعد از سيد يزدي در نجف اشرف مرجعيت داشت، بود. انواع ذكرها: ‌‌ ‌‍‌قبل از شرح حال حاج آقا بايد عرض كنم ‌‌ما چند جور ذكر داريم اول  ذكر لساني اين يك شرايطي دارد همينجور كه تسبيح دست بگيري و  لااله الا الله بگويي فايده ندارد يعني تكامل نمي‌آورد بايد انسان با حالت توبه ذكر بگويد دوم ذكر قلبي يعني آن قدرذكر گفته كه قبل از حركت زبان، صداي ذكر را از قلب مي‌شنود سوم ذكر عملي يعني انسان اعمالش براي رضاي خدا باشد اين تكميل‌كننده‌تر از دو قسم اول است لذا انسان برود كتاب‌فروش كند اما براي خاطر خدا حمالي كند براي خاطر خدا نه براي پول و ... كتاب بخواند درس بخواند درس بگويد براي خاطر خدا همه ذكر عملي هستند و اينها تكامل مي آورند.  ( شرح حال: ) حاج آقاهم عارف بودو هم زاهد وهم عالم حاج آقا فقط عارف نبود يا فقط زاهد نبود يا فقط عالم نبود چون احتمال دارد يكي عارف باشد اما زاهد و عالم نباشد، زاهد باشد اما عالم و عارف نباشد و عالم باشد زاهد و عارف نباشد. حاج آقا عارف بود براي اينكه اينقدر در محضر الهي خدماتي انجام داده بود( يعني همان ذكر عملي) و در شبها آنقدر ذكر لساني و قلبي انجام داده بود كه به محضر الهي تقرب يافته بود به طوري كه بعضي وقت‌ها پرده‌ها برداشته مي‌شد و ناظر به جمال و جلال الهي بود و به جايي رسيده بود كه كمالاتي كه داراي جميع كمالات است مشاهده مي‌كرد و مي‌شناخت. حاج آقا زاهد بود ، زاهد بود چه جور؟ براي اينكه ايشان به اقل ما يعيش به الانسان زندگي مي‌كرد خواه در لباس، مسكن و غذا به اقل قناعت مي‌كرد. عالم بود، چرا چون در فقه و اصول نظرياتي داشت در فلسفه نظرياتي داشت، چون براي منظومه يا اسفار حواشي داشت در مفسر بود  چون تفسير نوشته بود كه يك جلد از آن چاپ شده به نام تفسير الحميد في سوره الحمد و التوحيد. و از حواشي كه براي مطول نوشته معلوم مي‌شود كه در علم فن بيان و معاني و بديع خودش راه و رويه خاصي داشت و غير از اينها از خزائن الهي استفاده كرده بود چون هر علمي كه هست به آن صورتي نيست كه هر كسي بتواند بدان از راه تحصيل راه پيدا كند چون مانند علم جفر جامع ، علمي نيست كه هركس به دست بياورد چون يادم مي‌آمد كه در سال  1345 بود كه به وسيله جفر جامع ايشان سوال كرديم ، در دنيا چه كسي اين علم را دارا است ديديم كه يكي در پاكستان است و يكي در هندوستان و ديگري در ايران در تبريز ، و آن هم حاج آقا بود و در هيچ جاي دنيا ديگر كسي نبود كه آشنايي داشته باشد (جفر جامع از علوم علي ابن ابي طالب (عليه السلام) است) يا در علم ارادي و نفسي يد طولا داشت يا در علم ذائجه و يا علم فنون و علم اوفاق يد طولايي داشت ، چون در همه اين علوم تأليفات دارد يعني مثل جدش شيخ بهاء الدين عاملي جامع بود، حتي در بعضي علوم از شيخ بهايي علمش بيشتر بود چرا براي اينكه شيخ بهايي در بعضي از علومي كه داشت ، مثل علم اوفاق تأليف مستقل ندارد ولي حاج آقا تأليف مستقل داشت از اول تا آخر، نهايت مطلب اينكه در ايام وفاتش با من مصاحبه كردند و پرسيدند كه چطور شده شيخ بهايي با آن همه شوكت در اصفهان و حاج آقا در اين محل و گمنام؟ بنده گفتم در اصفهان ظريف‌پرور و ظرافت پرست هستند اما در تبريز ظريف ‌كش و ظرافت ‌كش،  به همين خاطر است كه تجليل نداشتند و الا ايشان ( حاج آقا ) قوي‌تر از ايشان بود. مثلا قصائدش در مقابل قصائد حاج آقا ويا اين تفسير الحميد كه چاپ گرديد و يك نسخه هم به خدمت مقام معظم رهبری  آيت الله خامنه‌اي دادم ، در مقابل تأليف فن بيان و  فن نويسندگي قابل مقايسه نيستند. يك زماني  اين تفسير را براي همه محققين فرستادم يكي در تعريف آن مطالب زيادي دارد اما در آخر گفته كه: ( غير از همه اين نكاتي كه داراست انسان وقتي نگاه مي‌كند سير نمي‌شود و مي‌خواهد كه نگاه كند) اين علوم را آن زمان به دست آوردن كه الآن عالمش نيست مسئله مهمي است در زمان رضاشاه وسائلش نبود هواپيما نبود و به راحتي امروز نمي‌شد تحقيق كرد الآن كه وسايلش هست ما عالمي نداريم كه جامع همه علوم باشد من كه نيافتم، آن زمان ايشان جامع بود شما خود مي دانيد كه اكثر آنهايي كه در اين علوم كار كرده‌اند در حالت انزوا به سر مي‌برند الا اينكه شما ديده بوديدكه حاج آقا 40 سال مدارس علوم ديني تبريز را اداره مي‌كرد آنهم به نحو شايسته ، مثلا براي طلاب الآن شما در دكتر و مسائل بيمه اي هنوز مشكلاتي هست مگر اينكه در سالهاي اخير بيمه امام درست شده است. اما آن زمان حاج آقا درمانگاه مخصوص طلاب درست كرده بود دكتر داشت آمپول زن داشت آن هم  به طور رسمي اين فعاليت مي‌خواهد هم با مردم بود و هم با خدا هم كارهاي اجتماعي را انجام مي‌داد و هم نصف شب از ساعت 1 بيدارمي شد و از 1 به بعد اذكار لساني و قلبي را انجام مي داد لذا كتابي دارد راجع به آثار و احوال اسماء حسني است آثاري كه خواص اينها چيه كه آيت الله خامنه‌اي مي فرمودند  كه زودتر چاپ بكنيد ، اينها را از ساعت 1 به بعد به دست مي‌آورد و نزديك به اذان صبح نافله شب بعد از نمازصبح زيارت عاشورا هميشه ولو مريض هم بود باز مي‌خواند بعد مناجات خمسه عشر را مي خواند ،همه‌اش را هر روز اجرا مي كرد نابرده رنج ،گنج ميسر نمي شود            مزدآن گرفت جان برادركه كاركرد آري در سايه آن زحمات به جاهاي رسيده بود كه رموز علوم را به دست آورده بود و آنها را مي‌فهميد مشهور است در منطقه آذربايجان وقتي به آيه‌اي از قرآن نگاه مي‌كرد تمام احوالات آن شخص را همين‌جوري مي‌فهميد حتي احوالات برادرش، پدرش، خواهرش، اولادش و همه را يعني من تا حال نديدم عالمي اين چنين باشد اگر پيدا شد من هم مريدش هستم نيست نه در نجف پيدا كردم و نه در اينجا بين مراجع هم نيست مثلا آري كساني هستند كه سالك عادي هستند يعني سلوك عادي دارند يعني صاحب علوم مختلف نسبت و امثال اينها ، اما هيچ وقت مثل پدر نديدم. ولادت و وفاتش البته ولادت ايشان 1316ق در نجف اشرف  و وفات ايشان هم در سال 1407 شب جمعه اول محرم فوت كردند. اساتيد: اساتيد ايشان مختلف بود از نظر اخلاق حاج ميرزا علي آقا قاضي و مقداري از آقا شيخ مرتضي طالقاني و سطح را هم ازشیخ مرتضی طالقاني خوانده بود و در هر علمي يك استادي داشت لذا اساتيد مختلف را ديده بودند. صاحب طي الارض ايشان ( حاج آقا ) يك روز ساعت 9 شب به قم آمدند نيم ساعتي صحبت كرديم بعد فرمودند پسرم من بايد بروم تبريز گفتم حاج آقا چرا اينجا استراحت نمي‌كنيد فرمودند كه به مردم در ساعت 7 صبح قول داده‌ام بايد بروم عرض كردم در اينجا استراحت فرماييد ، اما ايشان فرمودند كه مزاجم ضعيف است و بايد در تبريز استراحت كنم ايشان ساعت 9.30 از اينجا حركت كردند و يك ربع بعدش من با تلفن در تبريز با ايشان صحبت كردم. ايشان دو تا عصا داشت يكي سياه و معمولي كه در مجالس معمولي بر مي‌داشت و يكي از جنس چوب درخت بادام تلخ كه آخرش يك چيزي بسته بودند الآن هم آن را دارم كه هر وقت آن را برمي‌داشتند من مي‌فهميدم كه ايشان مي‌خواهند جاهاي دور بروند. صاحب علوم ارادي و نفسي ( اثبات اصالت روح با مشاهده عيني) يك روز در كتابخانه‌ ايشان در تبريز با هم بوديم در آن زمان من اسفار مي‌خواندم 23، 24 ساله و به خودم هم مغرور بودم آري جواني است ما كه معصيتي نمي‌كنيم معصيت ما همين‌هاست به هر آخوندي كه مي‌آمد آن را آزمايش مي‌كردم و سرخش مي‌كرديم و لذت مي‌برديم كه 5 سال من راجع به اين مطلب كشيك توبه كشيدم و گريه كردم كه چرا من علم را در مسير بد استعمال كردم مي‌گفتند كه چرا گريه مي‌كني مي‌گفتم نمي‌دانم آري جواني بود. درس آقاي داماد هم كه مي‌رفتيم خودمان را مجتهد مي‌دانستم لذا در  سال 47 كه به نجف رفتم به بزرگان هم اشكال مي‌كردم آري ايام جواني بود در تبريز حاج آقا از من پرسيد كه پسرم به اصالت روح چه دليلي داريد كه روح انسان اصل است و جسمش فرع است بعد از يك سري تكامل نفس روح را در مي‌آورند و جسم را به زير خاك مي‌برند شروع كردم به بعضي از دلايل اسفار را گفتن كه ياد گرفته بودم من فكر كردم كه حاج آقا من را تشويق مي‌كند چرا چون در يك كتابي كه 10 جلد چاپ شده وقتي از فردي سوال مي‌شود و آن فرد فورا به آن صفحه منتقل شده و جوابهاي در آن را مي‌گويد ولي هرچه من گفتم حاج آقا با دستش اشاره مي‌فرمودند و مي‌فرمودند كه اينها دليل نيست. وقتي حاج آقا با دستش رد مي‌كردند مثل اينكه بر سر من و مولف و استادم مي‌زد و در آخر فرمودند كه اينها دليل نيست گفتم حاج آقا اگر دليل باشد اينهاست بعد از اينها شما هرچه دليل بياوريد دليل نيست جواني است ديگه صحبت تاريخ است چه بايستي كرد خيلي مهربان بود غير از پدري رفاقت مخصوص داشت آري گفت پسرم شما كه مي‌خواهيد عالم بشويد من مي‌خواهم يقين داشته باشيد به عالم برزخ ببينيد علت تخلفات عالم (چه نكته‌اي است حالا با اين همه تخلفاتي كه در عالم پيدا مي‌شود علتش اين است كه اينها يقين به برزخ ندارند فقط اگر از اين براهين هم ظن قوي مي‌آيد يقين نمي‌آيد. خوب اينها فكر مي‌كنند كه برزخ را تصور مي‌كنند و يقين ندارند لذا تخلف كردن براي آنها آسان است لذا بعضي‌ها هركاري مي‌خواهند انجام مي‌دهند. گفتند شما كه مي‌خواهيد عالم بشويد مي‌خواهم يقين داشته باشيد، گفت ناراحت نباش ببين من به شما چه مي‌گويم (يك اخوي داريم كه دكتر است و45 سال است كه در آلمان است )فرمودند كه پسرم اگر برادرت در اينجا بيافتد و خشك شود ولي صدايش از آن گوشه سقف بيايد به اين چه مي‌گويي، گفتم معلوم مي‌شود آن اصل است و اين فرع. و در اين جسم يك جوهر‌ه‌ائي بوده كه اين افتاده و آن در بيرون است آن فعال است و اين غير فعال اين هيچ چيز است و آن همه چيز گفت: اين قوي است يا آن براهين شما گفتم آن براهين حد اكثر ظن قوي مي‌آورد ولي اين يقين مي‌آورد و از جمله محسوسات مي‌شود. گفت اگر اخوي شما نباشد من باشم چطور؟ در اين حال آن حالت غرور در من رفت و ترسيدم كه به پدر آسيبي برسد گفتم حاج آقا اين مسائل علمي است و به خاطر اين مسائل علمي نمي‌خواهم شما ناراحت شويد گفت پسرم من مي‌روم و برمي‌گردم ببين يك بسم الله گفت و سه تا الله يك وقت ديدم كه حاج آقا افتاد و خشكيد يك مقدار ناراحت شدم و پا شدم بروم پايين تا بگويم كه بياييد حاج آقا افتاده يك مرتبه ديدم كه از گوشه سقف صداي پدرم آمد كه فرمود پسرم بنشين هرچه مي‌خواهي من انجام دهم. من به زبانم آمد كه حاج آقا آن كتاب از آنجا به اينجا بردار خوب آن جسم است وقتي حمل مي‌شود ديده مي‌شود ولي من نديدم و ديدم كه كتاب در اينجا شد همين‌جور متحير مانده بودم گويا مي‌خواست با اين كار هم يك مقداري هم به فلاسفه بگويد شما كه مي‌گوييد مجردات نمي‌توانند در ماده تصرف كنند پس چطور من تصرف كردم من همين‌طور متحير شده بودم كه ديدم حاج آقا كه خشك شده بود يك دفعه منطبق شد به زمين و بعد از 5 دقيقه بلند شد گفت پسرم اصالت روح به اين مي‌گويند و من از آن زمان يك حالي پيدا كردم كه اين غير از من است اين يك چيزي است و آن من هم يك چيز ديگر و اينها را از آن زمان تفكيك قائل هستم آري از نظر نفسي و روحي به اين مرحله بود. تسليم امر الهي بود يا از نظر تسليم و توكل حاج آقا وقتي مريض شد آن هم با آن وضعيت مي‌توانست خودش را رها كند يعني موقت اختياري داشت الا اينكه يك سال همين‌جور خوابيد در آن ايام يك روز كه در يك اتاقي خوابيده بود و من در اتاق كنارش شنيدم كه حاج آقا يك ذكري را همين‌طور دارند مدام مي‌گويند يا الله المحمود في كل فعال( اي خدايي كه پسنديده هستي در تمام افعالت) كه يكي هم خشكيدن و ماندن ايشان بود. لاموثر في الوجود الا الله اين هم يكي از افعال خوب الهي مي‌شد لذا فردا آمدم و گفتم كه حاج آقا شما از شب يك ذكري را مي‌گفتيد(  (اين يكي از 40 اسم بود) افرادي كه در فكر و ذكر هستند مي‌دانند كه اين 40 تا خواصي دارند كه حاج آقا هم شرحي بر آن 40 اسم دارند خواستم بدانم حاج آقا فكرش جمع و جور است و يا حالتش چطور است)  آن چه بود من خودم مي‌دانستم گفت پسرم من عمرم در اينها رفته (جواب ندادند حال و حوصله آنچناني نداشتند). خبر از رفتن خويش اين اواخر عمرش كه آخرهاي تابستان بود آمدم پيش ايشان گفتم كه حاج آقا اجازه بدهيد بروم قم گفت پسرم 2 روز بعد شما لازم هستيد من متوجه نشدم يعني يك جوري است كه به دل انسان نمي‌آيد كه پدر ايشان مي‌ميرد گفتم كه من مجبور هستم بروم قم (چون خانه پدرم را تعمير كرده بوديم خسته شده بودم از جميع جهات مجبور بودم بيايم قم)  گفتم كه حاج آقا اجازه بدهيد بروم قم بعد از دو سه روز برمي‌گردم فرمودند برويد اما بعد از دو روز برگرديد لازم هستيد روز يكشنبه كارگرها كارشان تمام شد 2 ماه بود كار مي‌كردند دوشنبه هم 2 نفر كارگر بود كه خانه را تميز كردند بعد هم سه شنبه من از تبريز آمدم چهارشنبه صبح به اينجا رسيدم و پنج‌شنبه دكتر كيميا كه دكتر حاج آقا بود تلفن كرد كه فلاني تشريف بياوريد كه حاج آقا حالش يك جوري است من ديگر نمي‌دانم چطور رفتم به تبريز و البته خانواده درقم تنها ماندند و شب جمعه ساعت 9 ديگر اين بدن را ترك كرد. روش تربيتش روش تربيتش همان اذكار بود (ذكر عملي ) كه به مردم خدمت مي‌كرد چون از ساعت 8 صبح تا 1 بعد از ظهر در مدرسه طالبيه اتاقي بود كه در آنجا نظارت بر امور محصلين ديني طلاب مي كرد و مراجعه كنندگان را مريض يا غير مريض مشكلاتشان را رفع مي‌كرد در ساعت 2 به منزل مي‌آمدند و بعد از ساعت 4 افرادي عادي به منزل مي‌آمدند و از ساعت 1 شب تا طلوع آفتاب همان اذكار فكري و قلبي بود و مناجاتها بود. شاگردان ايشان از شاگردانش بعضي‌ها فوت كرده‌اند ، بعضي مخصوص به علوم دين بودند مثل آقا ميرزا كريم ملايي شخص فاضلي هستند يا مرحوم آقاي حقي يا آقاي ... اما از شاگردان معنوي ،  اين آقاي جعفر آقاي مجتهدي كه كتابي هم درباره ايشان نوشته‌اند در محضر لاهوتيان ايشان به تفسير حاج آقا مي‌آمدند و بعد تا منزل يك صحبت‌هاي ديگري مي‌كردند يك روز كه از نجف برگشته بودند گفت فلاني من كه از حاج آقا استفاده مي‌كردم در آخر تصميم گرفتم كه به نجف بروم از حاج آقا خواستم با هم برويم كه ايشان فرمودند هركس وظيفه‌اي دارد من وظيفه‌ام خدمت به مردم است. مرغان سفيد درون سينه در هنگام رفتن ايشان براي من يك ختمي ياد دادند گفت كه برويد كه ان شاء الله در سايه اين ختم در زندگي معطل نمي‌مانيد مي‌گفت به كربلا رفتم و خميرگير شدم (كار در نان وايي) و مدتي هم در نجف كفش‌هاي علما را پينه‌دوزي مي‌كردم،يك دفعه ختم حاج آقا يادم افتاد رفتم يك سبد خرما خريدم و مقداري نونهاي خشك و آنها را برداشتم و به كوفه رفتم و در آنجا شروع كرم به ختم در آخر ختم ديدم كه 2 مرغ سفيدي نشسته‌اند گفتم كه ختم را تمام كنم و اينها را بگيرم تا به حال آن جور مرغ سفيدي نديده بودم وقتي كه ختم را تمام كردم  خواستم آنهارا بگيرم اما ديدم همين‌طور به درون سينه‌ام رفتند، اين بود كه وقتي كه از ايشان چيزهايي مي‌پرسيدند كه مثلا فلان كار چطوري شد ايشان كمي سرش را پايين مي‌انداخت و آن مرغها به او القا مي‌كردند كه مثلا فلان جور مي‌شود و ايشان جواب مي گفتند يك دكتري هست كه مي‌گفت جعفر آقا كه مشهد بود گفتم ماشين مرا دزديده‌اند ايشان همين‌طور سر را انداخت پايين سپس فرمود شما آقا مي‌رويد به اصفهان در فلان چهار راه روز دوشنبه در فلان ساعت ماشين شما آنجا هست. و همينجور هم كردم ودزد را گرفتم. هر كسي قابليت علم جفر را ندارد اما از نظر علوم جفر و امثال جفر يك رمزهايي است كه بايستي افراد يك جوري باشند كه استاد مطمئن باشد كه شاگرد قابليت دارد مثلا به هركس نمي‌شود گفت و هركس آن قابليت و ظرفيت را ندارد و اكثر افرادي هم كه آمده‌اند آن ظرفيت را نداشتند و خود من هم نديده ام كسي راكه چنين حالاتي داشته باشد نيافته ام البته بعضي مواقع گسسته گريخته مي‌گفت ولي رمز اصلي را فرد مناسب مي‌خواهد و نه ايشان و نه خودم فرد مناسب را نيافته‌ام. سفارش اما سفارش اينكه هركاري را بايد انسان طبق رضاي الهي انجام دهد و شخصيت خودش را در نظر نگيرد و در مقابل آن چيزي نداند مثلا طلبه اي به يكي از مراجع بگويد كه بيا به بقال بگوطلب من را بعداً بگيرد و ايشان بگويد كه منِ مرجع بيايم و  به بقال بگويم، نه با شأن من نمي‌سازد اما اگر علي ابن ابي طالب بود چه مي‌كرد پيامبر بود چه مي‌كرد. مي فرمودندآقا طلب اين را بعد از يك ماه بگيريد شخصيت خودش را در منظر الهي هيچ دانستن، اين حال خودش شكستن نفس مي‌خواهند اين خودش مساله‌اي است اينها تكامل مي آورند و به اين موارد است كه وقتي كسي از حاج آقا استخاره مي خواستند تمام احال طرف در دستشان بود استخارهها يك روز يك نفر آمده بودند يك استخاره خواستند ايشان بعد از استخاره فرمودند كه شما مي‌خواهيد ازدواج كنيد و اين فرد خيلي زيباست هم از نظر ظاهر و هم از نظر سيرت اما عيبي دارند و آن اينكه پستان راست ندارند اين را مي‌دانيد يا نه ايشان هم گفتند كه آري و من هم به خاطر همين زيبايي ايشان مي‌خواهم ازدواج كنم و آن عيب را مي‌دانم از اين استخاره‌ها روزي 100 تا مي‌كرد من تعجب مي‌كنم بعضي‌ها كتاب‌هايي در باب كرامت مي‌نويسند كه مثلا آن فرد چيزهايي گفته در آينده چه مي‌شود من مي‌بينم كه اينها همه‌اش غذاي يك روز حاج آقا بوده در يك روز اقلش 100 تااز اينها بود حال در طول سال چه جور يا در چند سال اينها همه كرامات ايشان بود و فقط به مجرد اينكه به آيه نگاه مي‌كرد اگر روحش را خسته نكرده بودند تمام حالات و كيفيات فرد در دستش بود ولي اگر خسته كرده بودند آن موقع رجوع مي‌كرد به بعضي علوم، علم زائجه يا جفر و از آنها نيت شخص را مي‌فهميد و جواب مي‌فرمود ولي اگر حالش خوب بود به مجرد اينكه به آيه نگاه مي‌كرد مي‌فهميد اين فهميدن يعني چه يعني به بطن آيه مي‌رفت بطون آيه را معقتديم كه راسخون في العلم مي‌دانند ايشان راسخ در علم بود مسلما و من تعجب مي‌كنم اين فقها وقتي مي‌رسيم به اين آيه كه و لارتب و لايابس الا في كتاب مبين چه مي‌گوييم فقها چه مي‌گويند مي‌گويند رتب و يابس نيست مگر در قرآن. علما مي‌گويند يعني قواعد كلي زندگي بشر و انسان همه‌اش در قرآن است قواعد كلي‌اش نه فرش من، نه ظرف من اما ما مي‌بينيم كه آن فرد وقتي از امام حسن (ع) مي‌پرسد كه در كجاي قرآن چطور گفته موهاي سر من چند تاست در كدام آيه امام حسن (ع) جواب مي‌دهند. پس معلوم است كه نه واقعا و لارتب و لايابس الا في كتاب مبين است. نهايتش در ظاهر نباشد در باطن است حاج آقا از كجا مي‌دانست اين پستان راست ندارد پستان كه در قرآن نيامده پس همه چيز است ولو اينكه فقها كه كارشان نيست خودشان به آن مرحله نرسيده‌اند كه بدانند چه به چيه تا از بطون آيه بفهمند چه به چيه اينها همه‌اش كرامات حاج آقا بود. طريقه شهريه دادن حاج شيخ زين العابدين تبريزي (مرندي) و شيخ بهاي جد مادري (هفتم) ايشان بود و هشتم ما مي‌شود. ايشان خودشان هم شخص اعجوبه‌اي بود حتي شهريه‌اش طوري بود كه من خيلي آرزو مي‌كردم كه اينجا چاپ شود و به مراجع داده شود. حاج آقا فرمودند كه ايشان سه جور شهريه داشتند يكي 2 فاضل از مدرسه انتخاب مي‌كرد تا آنها در مدرسه پخش بكنند چرا تا طلاب بفهمند كه فاضليت امتياز دارد تا اينها هم درس بخوانند و فاضل شوند مدارس اين طوري بود. اما علماي محله را عموي ما حاج شيخ مهدي متكفل بود شهريه‌ها را به آنها مي‌داد و مي‌فرمود پسرم اين شهريه‌ها را كه مي‌بريد خانه علما اولا در تاريكي برويد كه خيلي روبرو و چشم به چشم نيافتد كه خجالت بكشد 2. و اگر اسرار كرد كه به خانه برويد نرويد زيادتر خجالت مي‌كشند و سپرده بودند كه يك افرادي كه خيلي فاضل هستند در هنگام شهريه دادن دست‌شان را ببوسيد بعد بدهيد لذا عرفايي مثل شيخ ضياء لذا آيت الله غروي كمپاني در عراق پيدا مي‌شود. نان حاج شيخ را خورديم به اينجا رسيديم آقاي خويي (ره) به من گفت كه آقاي غروي ما نون حاج شيخ زين العابدين را خورديم به اينجا رسيديم مي‌بينيد ياد مي‌دهد كه آيا شخصيت يك طلبه و مومن را خورد كردن چقدر ثواب دارد و چه مقدار عقاب ... يك شهريه ديگر هم كه نوع سوم بود مخصوص افرادي بود كه خودشان هم نمي‌دانستند كه شهريه مي‌گيرند و توسط شخصي به آنها پرداخت مي‌شد چون شخصيت آنها در حدي بوده كه ناراحت نباشند از شهريه گرفتن پرسيدم از پدرم كه اگر هيچ كس نمي‌دانست حتي خودش و فقط شهريه دهنده و حاج آقا مي‌دانست شما از كجا مطلع شديد از اين شهريه فرمودند كه روزي كه درس مي‌رفتم در راه يك فردي را ديدم كه رو كرد به من و فرمود كه پدرت شهريه را به افراد ديگر مي‌دهد و به ما نمي‌دهد. به خانه كه آمدم اين را گفتم به پدر، پدرم حاج زين العابدين فرمودند اشكالي ندارد. روز دوم هم، همين قضيه پيش آمد باز به پدرم گفتم فرمود اشكالي ندارد و بار سوم هم كه باز ايشان همان حرف را زد و من به پدر باز گفتم، پدرم فرمود كه پسرم از مومن رفع تهمت واجب است ببينيد از كجا وارد شد در بار اول هم مي‌توانست اما آبروي فرد را حفظ كرد. فرمود پسرم رفع تهمت از مومن واجب است بار ديگر كه ايشان گفت بگوييد پدرم سلام رساندند و گفتند حاج شيخ آن پولي كه فلان نانوا در دوم هر ماه به شما مي‌دهد آيا مي‌داني اين پول از كجا مي‌آيد؟ از قضا بار چهارم هم كه ايشان را ديدم ايشان مطلب قبلي را تكرار كرد و من هم گفتم كه حاج شيخ پدرم سلام رساندند و فرمودند كه آيا مي‌داني فلان نانوا كه در دوم هر ماه براي شما پول مي‌آورد، از كجا اين پول مي‌آيد؟ ديدم كه حاج شيخ سرش را پايين انداخت و رفت يك چنين شخصيتي بود حاج زين العابدين.(ان شاالله مقاله ی مفصلی در مورد شرح حال مرحوم عالم عامل حضرت آیت الله شیخ زین العابدین مرندی بزودی خدمت دوستان تقدیم میشود بقول مرحوم ایت الله بهجت (ره) که فرمودند: درعمرم اگر دونفر زاهد عالم ببینم یکی مرحوم شیخ زین العابدین مرندی (ره)بود.خدا روحشان را بااولیای خود محشوربفرماید ). التماس دعا #حسین#نوبری

دیدگاه ها برای “ مختصری از شرح حال عارف عالم حضرت آيه الله حاج شيخ هدايت غروي تبريزي

0 دیدگاه تایید شده
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد. پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.