فتنه وهابیت (نوشته احمدزینی دحلان شافعی)

چهارشنبه 10 دی 125 نفر بازدید
یکی از علمای نامداراهل سنت سید احمد زینی دحلان شافعی است که نقدی بر فتنه وهابیت نوشته و وقتی این مقاله انتشار یافت بازتاب بسیار گسترده ای در جوامع اسلامی خصوصا دربین محققین وعلما بوجود آورد تاجایی که  دولت عربستان سعودی این کتاب راممنوع الانشار کرد...که ما در اینجا ترجمه ی آن مقاله را عینا به خدمت دوستان ارائه می دهیم.

نويسندة کتاب حاضر احمد بن زين‌بن احمد دَحْلان مکّي شافعي است . او شخصي فقيه ، مورخ ، آشنا به دانش‌هاي گوناگون ، مفتي سادات شافعي در مکّة معظمه و شيخ‌الاسلام آنجا بوده است . در سال 1231 هجري قمري در مکّه زاده شد و در محرم سال 1304 در مدينه درگذشت . تأليفات فراواني دارد که اغلب به چاپ رسيده است . برخي از تأليفاتش بدينقرار است :

الأزهار الزينبيه في شرح متن الألفيه ، تاريخ الدول الاسلاميه ، فتح الجواد المنّان علي العقيدة المسماه بفيض الرحمان ، الدّررالسنيّه في الرّد علي الوهابيّه ، نهل العطشان علي فتح الرّحمن في تجويد القرآن ، خلاصة الکلام في أمراء البلد الحرام ، الفتوحات الاسلاميه و کتاب‌هاي ديگر . و يکي از تأليفاتش همين کتاب کوچک است با نام فتنه وهابیت .

پيشگفتار مترجم

رسالة موجزي که پيش‌رو داريد نقدي است که يکي از عالمان نامدار اسلامي در کمال اختصار بر آئين وهابيت نگاشته است . بنيانگذار آئين وهابيت « محمدبن عبدالوهاب » است که در سال 1115 هجري قمري در شهر « عُيينه » از منطقة « نجد » ديده به جهان گشود . فقه حنبلي و آموزش‌هاي علمي مقدماتي را نزد پدر آموخت . سفري به خانة خدا رفت و پس از آن به مدينه مسافرت کرد . مدتي نيز در بصره بسر برد و پس از بازگشت به نجد و اقامتي کوتاه در شهرهاي « حُرَيْمله » و « عُيينه » سرانجام در شهر « دِرعيه » اقامت گزيد و تا پايان عمر در آنجا ماند . در اين شهر با حکمران که « محمد بن سعود » نام داشت آشنا شد و با همکاري و همراهي او آيين وهابيت را پي‌ريزي نمود و از آن پس اين دو خانواده « آل‌سعود » و « آل‌شيخ » توأماً حاکميت سياسي و ديني در عربستان را در اختيار دارند . شيخ‌محمد از ايام کودکي با آراء و انديشه‌هاي « ابن‌تيميه » آشنا گشته بود و از همان دوران سخناني را دربارة توحيد ، توسل ، شفاعت ، زيارت قبور و . . . بر زبان مي‌راند . آشنايي با افکار ابن‌تيميه او را در عقايدش راسخ‌تر کرد . لذا دست به نگارش کتاب‌هايي زد که عمدتاً در ردّ عقايد ياد شده مي‌باشد . او به‌زعم خويش کمر به مبارزه با بدعت‌ها بسته بود و مي‌کوشيد تا اسلام را از پيرايه‌هايي که بر او بسته‌اند پاک سازد . لذا محور اصلي انديشه و فعاليت‌هاي علمي او مبارزه با خرافه پرستي و بدعت‌گرايي و کوشش در جهت خالص‌سازي اسلام و اصلاح ديني بود . از اين جهت ضرورت دارد که داعية اصلاح‌طلبي آئين وهابيت را مورد کاوش دقيق علمي قرار داد و به‌ويژه تأثيرات نهضت اعتراض يا پروتستانتيزم ( Protestantism ) و افکار مارتين لوترکينگ ( Martim Lutherking ) را بر بنيانگذار اين فرقه و ساير پيشوايان فکري و آموزگاران علمي آن به بررسي گرفت . تعيين ميزان توفيق محمد بن عبدالوهاب در پيرايش اسلام از خرافه‌ها و ستيز بر عليه بدعت‌ها و نيز پديد آوردن نهضت اصلاح ديني ( Religious Reformation ) نياز به تحقيقي گسترده و عميق دارد و در اين رسالة فشرده و کوتاه نمي‌توان به آن پرداخت اما همين‌قدر بايد گفت که آراء اين شيخ نجدي در عمل موجب تفرقه در صفوف مسلمانان و از بين بردن وحدت آنان گشت . صرف‌نظر از خطاهاي تئوريک مؤسس وهابيت و نگرش نادرستي که در مورد توحيد و شرک ، زيارت ، استمداد از اولياء ، توسل و شفاعت و مسائلي از اين قبيل داشت ، نتيجة عملي آراء او نه‌تنها موجب پديد گشتن اصلاح ديني در جوامع اسلامي نگشت ، بلکه خود مشکلات بيشماري را پديد آورد . آراء تند او باعث ناخرسندي اغلب مسلمانان شده و واکنش‌هايي در رد آراء او نگاشتند و پدر و برادرش که خود از عالمان نامدار عصر بودند به مخالفت با انديشه‌هاي او برخاستند و هرچه زمان گذشت جدايي و شکاف بين جريان وهابيت و عموم مسلمين بيشتر شد . زيرا از نظر اين آيين کارهايي که غالب مسلمانان به‌عنوان مناسک ديني انجام مي‌دهند شرک‌آميز و کفرآلود است . با اينکه دين اسلام ، شعار وحدت سر داده و قرآن به همة مسلمانان دستور مي‌دهد تا از تفرقه و جدايي بپرهيزند :

{ وَلا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُون  (1)،

ترجمه: { از راه‌هاي گوناگون پيروي نکنيد که شما را از راه خدا پراکنده مي‌سازد ، اينهاست آنچه خداوند شما را بدان سفارش مي‌کند ، شايد پرهيزگار شويد {.

باز در نهي از تفرقه‌انگيزي و تخاصم مي‌فرمايد :

وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ تَفَرَّقُوا وَاخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَيِّناتُ وَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيم  (2) ،

ترجمه :

« همانا آن کسان مباشيد که پس از آنکه آيات روشن خدا بر آنها آشکار شد پراکنده گشتند و با يکديگر اختلاف ورزيدند ، البته براي اينان عذابي بزرگ خواهد بود » .

اين‌همه تأکيد قرآن شريف بر دوري و اجتناب از تفرقه براي آن بود تا مسملين را متوجة پيامدهاي ناگوار جدايي و اختلاف نمايد و زيان‌هاي انشعاب و مخاصمه و ستيزه‌گري را به آنان گوشزد فرمايد ، ولي دريغا که ديري نپاييد که فرقه‌سازي‌ها و جدايي‌ها آغاز شد و موج فرقه‌گرايي‌ سراسر جهان اسلام را به کام خود فرو بَرد و به‌نام إحياء سنّت سلف و به نام‌ها و عناوين ديگري به تکفير مسلمانان پرداختند و پراکندگي و دسته‌بندي جايگزين همدلي و همگامي شد و استعمار ددمنش و اهريمن خو از اين جدايي چه سودها که نبرد .

با ظهور انقلاب اسلامي ايران به رهبري مردي پاک و وارسته از سلالة رسول ) صلّي الله عليه وآله ( که به‌دنبال حاکميت بخشيدن به ارزش‌هاي الهي و استقرار عدل و توحيد و يکتاپرستي بود ، شعار وحدت مسلمانان و نفي شرک و مبارزه بر عليه کفر و استکبار عميقاً مطرح شد و نظام نوپاي اسلامي در سراسر جهان صلاي توحيد و يگانه‌پرستي سر داد و مسلمانان را همه‌جا به وحدت و پيوند فرا خواند و خود همواره در اين راه پيشگام بود و بر اين آرمان پاي فشرد و وفادار ماند . امام فقيد) قدس سرّه (احياء مجد و عظمت ديرينة اسلام را مي‌خواست و رهبر فرزانه و بيدار نظام اسلامي ، حضرت آيت‌الله خامنه‌اي ( أدام‌الله ظلّه علي رئوس الأنام ) نيز عالمي وارسته و فقيهي فرزانه و اسلام‌شناسي سراپا تعهد و دلدادة سرفرازي اسلام و پاسدار حيثيت و عظمت مسملين است که هوشمندانه و مخلصانه بر وحدت مسلمين و ضرورت آن پاي مي‌فشرد و همگان را به « تقريب » فرا مي‌خواند . وحدت مسلمين ، بدون ترديد بايستي بر پاية شناخت و آگاهي از مرام يکديگر و همدلي و احترام به انديشه‌هاي ديگران باشد تا امري ماندگار باشد و برقرار بماند و حالت شعار و تعارف به خود نگيرد . همچنين برادران مسلمان ، وابسته به هر يک از مذاهب اسلامي که باشند بايد همواره آمادگي شنيدن انتقاد را داشته باشند و از نقّادي آراء و نظرات خود نهراسند و به مخالفان فکري خود برچسب شرک و کفر نزنند ، چه‌بسا حقيقت غير از نگرش آنان باشد .

رسالة حاضر ، نقدي است بر برخي از انديشه‌هاي بنيانگذار وهابيت که در نهايت فشردگي و ايجاز نگارش يافته است و صرفاً از آن‌جهت که نمايندة نگرش يکي از عالمان بزرگ اهل‌تسنن است و مي‌تواند راه‌گشاي مطالعات تفصيلي و عميق‌تر در خصوص وهابيت و اشکالات آن باشد به فارسي برگردان شده است و اميد است که خوانندة کنجکاو و واقع‌بين را با حقيقت آشنا سازد .

در پايان اين پيشگفتار از درگاه حضرت کردگار به‌دعا مي‌خواهيم که دل‌هاي مسلمين را به يکديگر نزديک ساخته و صفوف‌شان را در برابر دشمنان خدا فشرده‌تر سازد و توفيق خدمت به نظام مقدس اسلامي را که منادي حاکميت اسلام و تحقق ارزش‌هاي والاي الهي و احياء و نشر فضيلت‌هاست نصيب همة پژوهشگران و محققان متعهد بفرمايد و اين قلم را همواره در خدمت دين و بندگان شايسته‌اش به‌کار وادارد و اين خدمت ناچيز را که ران ملخي بيش نيست در پيشگاه سليماني ارباب معرفت و نقادان انديشه ، مقبول قرار دهد تا به عين رضا در آن بنگرند . خداوند به همگان اخلاص در عمل عنايت فرموده و جرأت و شهامت ايستادن در مقابل بدعت‌ها و دفع شبهات را مرحمت فرمايد .

 رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ

 

فتنة وهابيت

بدان‌که در ايام سلطنت سلطان‌سليم سوم ( 1222ـ1204هـ ) حوادث و آشوب‌هاي فراواني پديد آمد که برخي از آنها پيش‌تر ياد شد . يکي از فتنه‌ها و حوادث ناگوار فتنة فرقة وهابيت بود که در حجاز رُخ داد . وهابيان آشوب‌گر در فتنه‌انگيزي تا بدانجا پيش رفتند که بر حرمين شريفين چيرگي يافته و از حج گزاردن حاجيان شامي و مصري جلوگيري نمودند . حادثة ديگر مربوط به فتنة فرانسيس براي دست يافتن به مصر بود که در سال 1213هـ اتفاق افتاد و تا سال 1216هـ ادامه داشت .

ما در اينجا آنچه را که به اين دو فتنه مربوط مي‌شود به‌طور فشرده نقل مي‌کنيم و از شرح و تفصيل ، خودداري مي‌نماييم زيرا شرح و تفصيل آنها در تواريخ گفته شده و پيرامون هر يک کتاب‌هاي جداگانه و ويژه‌اي به نگارش درآمده است .

اما در مورد فتنه و آشوب فرقة وهابي بايد دانست که آغاز آن از درگيري و کشتار بين سران اين فرقه و مولانا شريف غالب بن مساعد ، امير مکه که نائب‌السلطنة سراسر حجاز بود شروع شد . ابتداي جنگ و درگيري بين آنها در سال 1205هـ ودر روزگار پادشاهي سلطان‌سليم سوم پسر سلطان‌مصطفي سوم پسر احمد بود .

ظهور فرقة وهابي ، سال‌ها پيش از اين جنگ و درگيري بود و در آغاز پيدايش وهابيت ، اين فرقه داراي قدرت و نفوذ و شوکت زيادي در شهرها بود . اما بعدها ستم و آزار آنان فزوني يافت و به کشتار مردم و توسعة آئين خود و بسط و گسترش نفوذ خود برآمده و آنقدر از مردم بيگناه کشتند که قابل شمارش نبود . وهابيان به يغما و غارت اموال مردم پرداخته و حتي به زنان و کودکان نيز رحم نمي‌کردند .

بنيانگذار اين فرقة نادرست ، مردي به‌نام محمدبن عبدالوهاب بود که از اهالي مشرق بود و مدت زيادي عمر کرد و مردم بسياري را گمراه ساخت . ولادت او در سال 1111هـ و مرگش در سال 1200هـ اتفاق افتاد و بعضي از مورخان تاريخ مرگ او را چنين ضبط کرده‌اند : « مرگ خبيث در 1206 اتفاق افتاد » .

محمدبن عبدالوهاب در آغاز يکي از طلاب علوم ديني در مدينة منوّره بود . پدرش مردي صالح و درستکار از اهل علم بود ، همچنين برادرش شيخ سليمان مردي صالح و عالم بود . پدرش و برادرش و مشايخ و استادان او در مورد او چنين نظري داشتند که به‌زودي از او انحراف و گمراهي سرخواهد زد زيرا در گفتار و رفتار و کارهايش چنين چيزي را مي‌ديدند. (3)

و البته هميشه او را سرزنش نموده و مردم را نيز از او برحذر مي‌داشتند . پس خداوند آن پيش‌بيني ايشان را در مورد او تحقق بخشيد ، زيرا از او کجي و انحراف و بدعت سر زد که مردم نادان را به گمراهي کشيد و با رهبران ديني به مخالفت برخاست و به تکفير مؤمنان پرداخت و پنداشت که زيارت قبر پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و توسل به او و به پيامبران ديگر و اولياء خدا و نيکان و پاکان و زيارت قبرهاي ايشان شرک است . او مي‌پنداشت که درخواست حاجت از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) و توسل نمودن به او و خواندن او به‌هنگام نياز شرک است . همچنين خواندن و درخواست حاجت از پيامبران ديگر و اولياء و صالحان و توسل کردن به ايشان را شرک مي‌پنداشت . او گمان مي‌کرد که هرکس چيزي را به غير خدا نسبت دهد ، حتي اگر نسبت مجازي و غير حقيقي باشد ، مشرک خواهد بود . مثلاً اگر کسي بگويد فلان دارو براي من سودمند بوده است يا فلان دوست به‌هنگام نياز و درخواست ياري از او ، به من ياري کرده است ، چنين شخصي به خدا شرک ورزيده است .

او براي اثبات عقايدش به ادله‌اي تمسک مي‌جست که آن ادله نمي‌توانند هيچ‌يک از عقايد او را اثبات کنند ، او سخناني مي‌گفت و تعبيراتي به‌کار مي‌برد که مردم عوام را بفريبد و آنان را پيرو خود بسازد او در مورد عقايدش کتاب‌هايي نيز نوشت و توانست مردم عوام را فريب داده و آنان را با خودش همفکر کند به‌طوري‌که آن مردم ناآگاه قبول کردند که اکثريت اهل‌توحيد و مسلمانان کافر هستند .

او با پادشاهان مشرق که اهل دِرعيه بودند ارتباط برقرار کرد و به نزد آنان رفت و توانست نظر آنان را جلب نمايد و آنان به ياريش برخاستند و دعوتش را پذيرفتند . البته قصد آنان از پذيرش دعوت محمدبن عبدالوهاب اين بود که بدين‌وسيله سلطنت خود را پايدار ساخته و نفوذ و قلمرو حکومت خود را گسترش دهند . از اين‌رو بر عرب‌هاي باديه‌نشين حمله برده و بر ايشان تسلط يافته و آنان را تحت انقياد خود درآورده و بي‌هيچ اجر و مزدي ضميمة لشگريان خود ساختند .

کارشان به آنجا رسيد که اعلام کردند هرکس به گفته‌هاي پسر عبدالوهاب اعتقاد نداشته باشد کافر و مشرک است و ريختن خونش حلال و گرفتن اموال و دارايي‌اش مباح است . آغاز پيدايش دعوت محمد بن عبدالوهاب سال 1143هـ و انتشار گسترش آن بعد از سال 1150 بود .

علما کتاب‌هاي زيادي در ردّ عقايد او نوشتند حتي برادرش شيخ‌سليمان و ديگر استادان او افکارش را محکوم ساخته

(4)و مردود اعلام نمودند . يکي از کساني که به ياري او و نشر دعوت او برخاست ، محمدبن سعود امير دِرعيه و از پادشاهان مشرق بود که به قبيلة بني‌حنيفه که قوم مُسيلمة کذّاب هستند ، تعلق داشت و چون محمدبن سعود درگذشت فرزندش عبدالعزيز محمدبن سعود به‌جاي پدر به ياري او پرداخت .

بسياري از مشايخ و اساتيد پسر عبدالوهاب در مدينه مي‌گفتند : اين به‌زودي گمراه خواهد شد ، يا خدا او را گمراه خواهد ساخت و همين‌طور نيز شد .

محمد بن عبدالوهاب مي‌پنداشت که آييني که اختراع کرده است هدفش زدودن پيرايه‌هاي شرک‌آلود از حريم توحيد و محو آثار شرک است . او بر اين پندار بود که از سال 600 همگي مردم مشرک بوده‌اند و او آمده است و دين را احيا کرده است . او آيات قرآني را که در مورد مشرکان وارد شده است بر اهل توحيد تطبيق مي‌کرد .

مثلاً اين سخن خداوند را که مي‌فرمايد : وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا يَسْتَجِيبُ لَهُ إِلي يَوْمِ الْقِيامَةِ وَهُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ (5)

يا اين سخن پروردگار را که مي‌گويد :وَلا تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكَ وَلا يَضُرُّكَ }  (6)و يا اين کلام حق‌تعالي را که : والذين يدعون من لا يستجيب لهم الي يوم القيامة }  (7)را و آياتي مانند اين‌ها را که در قرآن  فراوان است بر مسلمانان و موحدان تطبيق مي‌نمود .

محمدبن عبدالوهاب مي‌گفت هرکس به پيامبر استغاثه نمايد يا از پيامبران ديگر و يا اولياء حق و صالحان درخواست کمک نمايد يا اينکه پيامبر را بخواند و از او درخواست « شفاعت » نمايد ، چنين کسي مانند مشرکاني که در آيات قرآني ذکر شده‌اند خواهد بود و عموميت اين آيات شامل او خواهد گشت .

او زيارت قبر پيامبر و پيامبران ديگر و نيز زيارت قبر اوليا و صالحان را ماية شرک مي‌دانست . او در اين مورد به سخن خدا دربارة مشرکان که بت‌ها را پرستش مي‌کردند و مي‌گفتند :ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي (8) استناد مي‌جست و مي‌گفت کساني هم که به انبيا و اوليا « توسل » مي‌جويند نيز مي‌گويند { ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي } . او مي‌گفت : مشرکان و بت‌پرستان اعتقاد نداشتند که بت‌ها خالق چيزي هستند بلکه معتقد بودند که تنها خالق و آفريدگار موجودات خداوند است به‌دليل اينکه خداوند در مورد ايشان مي‌فرمايد : { وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّي يُؤْفَكُونَ }  (9) و باز مي‌فرمايد : { وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَالأَْرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ }  (10) پس خداوند تنها به‌خاطر گفتن : { لِيُقَرِّبُونا إِلَي اللَّهِ زُلْفي } ، حکم بر شرک و کفر آنان نموده است و کساني هم که به پيامبران و مانند آنها توسل مي‌جويند ، مانند بت‌پرستان‌اند .

يکي از دلايلي که در رد اين پندار محمدبن عبدالوهاب در کتاب‌ها آورده‌اند چنين است که : اين استدلال باطل است زيرا مؤمنان که به پيامبران و صالحان توسل مي‌جويند اعتقاد به « اُلوهيت » و خدايي آنان ندارند و ايشان را شريک براي خدا قرار نمي‌دهند بلکه معتقدند که پيامبران و اوليا جملگي بندگان خدايند و همگي مخلوق اويند و هيچ عقيده ندارند که ايشان شايستة پرستش‌اند . اما مشرکان که اين‌گونه آيات ياد شده در مورد آنان فرود آمده است بُت‌ها را شايستة « الوهيت » مي‌دانستند و آنها را همچون پروردگار گرامي مي‌داشتند ، اگرچه اعتقاد داشتند که آنها خالق هيچ چيز نيستند . اما مؤمنان در مورد پيامبران و اولياي خدا قائل به استحقاق و شايستگي عبادت و الوهيت نمي‌باشند و آنان را همچون پروردگار بزرگ نمي دارند ، بلکه معتقدند که اينان بندگان خدا و دوستان او و کساني مي‌باشد که خداوند آنان را برگزيده و گرامي داشته است و به برکت ايشان بندگانش را مي‌آمرزد و بر آنان رحمت مي‌آورد و با اين اعقتاد به اينان تبرک مي‌جويند تا به رحمت خداوند نايل آيند . و در کتاب و سنت بر اين مطلب شواهد بسياري وجود دارد . پس اعتقاد مسلمين اين است که تنها خالق سود و زيان که شايستگي پرستش دارند همانا خداوند يگانه است و براي احدي غير از خدا تأثير و عملي قائل نيستند و نيز اعتقاد دارند که پيامبران و اولياي خدا چيزي را خلق نمي‌کنند و مالک هيچ سود و زياني نيستند ولي خداوند بندگان را به برکت و احترام آنان مي‌آمرزد .

پس اعتقاد مشرکان اين است که بت‌ها شايستگي پرستش و الوهيت ( خدايي ) دارند و همين باور است که آنان را به شرک کشانده است نه اينکه چون ايشان قائلند که بت‌ها موجب نزديک گشتن آنان به خدا هستند مشرک شده باشند . زيرا پس از اينکه براي آنها حجت اقامه گشته است که بت‌ها شايستة پرستش و عبادت نيستند باز با اين حال بت‌ها را شايستة عبادت مي‌دانند و در مقام عذرآوري مي‌گويند : ما اين بت‌ها را نمي‌پرستيم مگر براي اينکه ما را به خدا نزديک گردانند . پس چگونه پسر عبدالوهاب و پيروان او مي‌توانند مؤمنان و موحدان را مانند مشرکان که به الوهيت و خدايي بت‌ها قائلند اهل شرک به‌شمار بياورند .

از اين بيان روشن مي‌گردد که آيات ياد شده و مانند آن در خصوص کافران و مشرکان نازل شده و هيچ‌يک از مؤمنان را شامل نمي‌شود .

بخاري از عبدالله‌بن عمر و او از پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) نقل کرده است که در توصيف خوارج فرموده است : خوارج آياتي را که دربارة کافران فرود آمده است بر مؤمنان تطبيق مي‌کنند . و نيز در روايتي از ابن‌عمر آمده است که آن حضرت فرمود : « بيشترين چيزي که در مورد امت خويش از آن بيم دارم مردي است که قرآن را تأويل مي‌کند و آن را در غير جايگاه خودش قرار مي‌دهد » . اين روايت و روايت قبلي بر فرقة وهابيت صدق مي‌کند .

اگر توسل و حاجت خواستن که مؤمنان انجام مي‌دهند شرک بود هرگز پيامبر و اصحاب و گذشتگان و مسلماناني که بعداً آمده‌اند آن‌را انجام نمي‌دادند زيرا در روايت معتبر آمده است که پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) يکي از دعاهايش اين بود که : « اللهم اني أسئلک بحق السائلين عليک » يعني : خدايا از تو درخواست مي‌کنم بحق درخواست‌کنندگان از تو و هيچ ترديدي نيست که اين دعا يک توسل است و پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) اين دعا را به اصحاب خود ياد مي‌دادند و آنان را به انجام آن سفارش مي‌فرمودند . تفصيل اين مطلب در کتاب‌هايي که در ردّ افکار محمدبن عبدالوهاب نوشته شده ، آمده است .

و در روايت معتبري از آن حضرت نقل گرديده که چون فاطمة بنت اسد ، مادر علي ( عليه السلام ) درگذشت پيامبر ( صلّي الله عليه وآله ) او را با دست مبارک خود در قبر گذاشت و عرض کرد : پروردگارا به‌حق پيامبرت و پيامبراني که پيش از من بودند مادرم فاطمة بنت اسد را بيامرز و جايگاه او را فراخ گردان ، همانا تو بخشنده‌ترين بخشندگاني  (11)

باز در روايت معتبري وارد شده است که شخص نابينايي از آن حضرت)صلّي الله عليه وآله (درخواست نمود تا از خدا بخواهد که بينايي‌اش را به او باز گرداند . آن حضرت )صلّي الله عليه وآله (به او دستور داد تا وضو سازد و دو رکعت نماز بخواند و آنگاه بگويد : پروردگارا از تو درخواست مي‌کنم و بوسيلة پيامبرت محمد) صلّي الله عليه وآله(که پيامبر رحمت است به تو رو مي‌آورم ، اي محمد ) صلّي الله عليه وآله ( من به‌وسيلة تو به پروردگارم روي مي‌آورم تا حاجتم را روا سازد ، خدايا شفاعت او را در حق من بپذير ، پس آن مرد چنين کرد و خداوند بينايي‌اش را به او باز گرداند .

و نيز در حديث معتبري نقل شده است که آدم ) عليه السلام ( آن هنگام که از درخت ممنوع خورد به پيامبر ما(صلی الله علیه وآله) توسل جست زيرا نام مبارک او را بر عرش خداوند نوشته يافت و بر غرفه‌هاي جنت و بال ملائکه ، نام آن حضرت را مشاهده نمود . پس دربارة آن نام از خداوند سؤال کرد ، خداوند پاسخ داد که : اين فرزندي از فرزندان توست که اگر او نبود تو را نمي‌آفريدم .

پس آدم عرض کرد : خدايا به حرمت اين فرزند ، اين پدر را بيامرز . پس ندا آمد که : اي آدم اگر شفاعت محمد را دربارة اهل آسمان و زمين از ما درخواست مي‌کردي همانا درخواستت را مي‌پذيرفتيم .

همچنين نقل شده که هنگامي که مردم درخواست آب مي‌کردند و آب يافت نمي‌شد عمر بن خطاب به عباس ( عموي پيامبر ) توسل جست (12)

رواياتي از اين دست فراوان و مشهورند و نيازي به ذکر تمامي آنها و دراز گردانيدن سخن نيست .

و بايد دانست که توسلي که در حديث شخص نابينا مطرح شده است مورد عمل صحابه و گذشتگان بوده است و بعد از وفات پيامبر نيز به آن عمل مي‌کرده‌اند . نکتة مهم در اين روايت اين است که در آن لفظ « اي‌ پيامبر » بکار رفته است که معمولاً هنگام توسل و براي درخواست ياري و حاجت به‌کار مي‌رود . از بررسي سخنان صحابه و تابعين به موارد فراواني از اين‌گونه توسلات بر مي‌خوريم . مثلاً سخن بلال بن حارث که از ياران پيامبر بود يکي از اين موارد است . او در سر قبر پيامبر ) صلّي الله عليه وآله(عرض کرد : اي رسول خدا ! براي اُمتت از خدا آب بخواه ! و نيز خود پيامبر هنگام زيارت قبرها ، اهل قبور را مي‌خوانده است .

يکي از کساني که در ردّ افکار پسر عبدالوهاب داراي تأليف است ، يکي از مشايخ بزرگ او به‌نام شيخ‌محمد سليمان الکُردي است که بر کتاب ابن‌حجر نيز حواشي و پاورقي‌هايي نگاشته است . او خطاب به محمدبن عبدالوهاب چنين گفته است : اي پسر عبدالوهاب ! من براي خاطر خدا تو را نصيحت مي‌کنم که زبان خود را از مسلمين بازداري . پس اگر از شخصي شنيدي که او به تأثير استغاثه و درخواست شفاعت از غير خدا اعتقاد دارد ، آنچه ثواب است به او بگو و حق را به او بشناسان و براي او دليل بياور که هيچ تأثيري ( به احتمال قوي مقصود تأثير استقلالي است نه مطلق تأثير که منجر به انکار خواصّ ذاتي اشياء و آثار طبيعي آنها و نفي قانون عليت بشود ، مترجم ) براي غير خدا نيستي و اگر سر باز زد و نپذيرفت ، پس فقط شخص او را کافر بدان . و بدان که به هيچ روي مجاز نيست که عموم مسلمانان را تکفير نمايي ، زيرا تو اعتقادت با اعتقاد عموم مسلمانان مخالف است و تفاوت دارد و تو به نسبت کفر از آنان نزديک‌تري زيرا راهي غير از راه جميع مسلمانان در پيش گرفته‌اي و عقيده‌اي غير از عقيدة آنان را اختيار نموده‌اي و خداوند فرموده است : { وَمَنْ يُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدي وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّي وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِيراً }  (13) و همانا گرگ از گوسفندِ تک‌رو مي‌خورد . و اما زيارت قبر پيامبر) صلّي الله عليه وآله ( ، اين کاري است که صحابه و تابعين و سَلَف و خَلَف همگي آن را انجام مي‌داده‌اند و در فضيلت آن احاديث فراواني رسيده است که خود نيازمند تأليف جداگانه‌اي است .

و در مورد خواندن و حاجت خواستن و ياري جستن از غيرخدا مثل شخص مرده يا غايب و يا جماد نيز رواياتي رسيده است که از آن جمله اين روايت پيامبر )صلّي الله عليه وآله ( است که فرمود : « هنگامي که چهارپاي شما در دشتي هموار رها شد و عنان گسيخت ندا برآوريد : اي بندگان خدا او را باز داريد و متوقف سازيد ، زيرا خداوند را بندگاني است که نداي درخواست کننده را اجابت مي‌کنند » .

و در حديث ديگري چنين آمده است : « هنگامي که يکي از شما چيزي را گم کرد و نيازي به ياري داشت و در جايي بود که هيچ‌کس در آنجا نبود چنين بگويد : اي بندگان خدا مرا ياري کنيد ، و در روايت ديگري اين‌طور آمده است که بگويد : اي بندگان خدا به فريادم برسيد ، زيرا خدا را بندگاني است که شما آنان را نمي‌بينيد » .

پيامبر)صلّي الله عليه وآله ( هرگاه که مي‌خواست به سفر برود و شب فرا مي رسيد مي‌گفت : « اي زمين ! پروردگار من و تو خداست » . و نيز نقل شده که آن حضرت هر وقت به زيارت قبرها مي‌رفت چنين مي‌فرمود : « درود بر شما اي اهل قبور ! » و در تشهدي که هر مسلماني در هر نماز مي‌خواند ، خواندن غير خدا وجود دارد به اين شکل که مي‌گويد : درود بر تو باد اي پيامبر خدا !

و چکيدة سخن اين‌که هيچ‌گونه اشکالي در خواندن و توسل به غير خدا نيست مگر اين‌که دعا کننده قائل به تأثير استقلالي براي کسي که او را مي‌خواند و به او توسل مي‌جويد باشد . ولي اگر معتقد باشد که تأثير استقلالي فقط از آنِ خداست ، نه غيرخدا ، اين هيچ‌گونه اشکالي ندارد (14)و همين‌طور است اسناد فعلي از افعال به غيرخدا ، که هيچ‌گونه زياني به ايمان شخص وارد نمي‌سازد مگر اين‌که اعتقاد به تأثير استقلالي آن داشته باشد . ولي هرگاه چنين اعتقاد استقلالي‌اي در بين نباشد اين اسناد و نسبت دادن کار به غيرخدا ، حمل بر مجاز عقلي مي‌شود ، مثل اين‌که کسي بگويد اين دارو برايم مفيد بوده است يا بگويد فلان دوست به من کمک کرده است که اين درست به اين مي‌ماند که کسي بگويد اين غذا مرا سير کرد و اين آب مرا سيراب نمود و اين دارو مرا شفا داد . پس هرگاه يک چنين سخني از شخص مسلماني صادر شود حمل بر « اسناد مجازي » مي‌شود و اسلام مسلمان قرينه‌اي کافي است براي اين مطالب . پس هيچ راهي براي تکفير شخص مسلماني به‌خاطر بر زبان راندن اين‌گونه سخنان ، باز نمي‌ماند .

به گمان ما اين مقدار که به اجمال گفته شد براي ردّ ياوه‌هاي پسر عبدالوهاب کفايت مي‌کند و هرکس طالب تفصيل است به کتاب‌هايي که در اين خصوص نگارش يافته است رجوع نمايد و نگارنده در اين‌مورد

رسالة کوتاهي نگاشته‌ام هرکس مي‌خواهد بدان رساله مراجعه نمايد    (15)

و چون پسر عبدالوهاب و يارانش دعوت خبيث و تباهي‌انگيز خود را آشکار نمودند ، دعوتي که سبب تکفير مسلمانان گشت ، به تحريف قوانين شرع پرداخته و قبيله بعد از قبيله را تحت نفوذ خود در آوردند سپس به بسط و گسترش قلمرو خود پرداخته و يمن و حرمين شريفين و قبايل حجاز را تصرف کرده و تا حدود شام را تحت سيطرة خود گرفتند و در آغاز امر ، گروهي از علماي خود را به حرمين فرستادند و مي‌پنداشتند که آنان قادرند تا عقايد علماي حرمين را منحرف نموده و به شبهه و انحراف دچار سازند ولي چون به حرمين رسيدند و با علماي آنجا به مذاکره پرداختند و آنان از عقايد ايشان و کارهايشان باخبر گشتند ، با ايشان به بحث پرداخته و براهين و حجت‌هايي اقامه نمودند که ايشان از دفع آنها درمانده و ناتوان شدند و براي علماي حرمين جهالت و گمراهي و مسخرگي و پوچي ايشان آشکار گرديد و اين درماندگان ورشکسته ، همچون الاغ‌هايي که از شير گريخته باشند ، گريختند(16)

علماي حرمين عقايد ايشان را مشتمل بر کفريات فراوان يافتند و در نزد حاکم شرع شهر مکه ، عقايد کفرآميز ايشان را مطرح ساختند و او نيز حکم به کفر ايشان نمود و اين مطلب در ميان مردم پيچيد به گونه‌اي که همه‌کس از آن خبردار گشت .

و اين حادثه در دورة حکم‌راني شريف مسعودبن سعيدبن سعدبن زيد که در سال 1165هـ درگذشت ، اتفاق افتاد . قاضي شهر حکم به زنداني نمودن آنان کرد و برخي از آنان به زندان افتاده و برخي ديگر به درعيه گريختند و مردم آنجا را از آنچه که رخ داده بود آگاه ساختند و بر سرکشي و استکبار خود افزودند ، حکمران مکه شده و مانع انجام مراسم حج گشتند و بر برخي قبايل تحت اطاعت امير آنجا هجوم برده و مردم را اذيت و آزار مي‌کردند تا اين‌که نبردي بين آنان و امير مکه ( شريف غالب‌بن مساعدبن سعيدبن سعدبن زيد ) درگرفت و آغاز اين نبرد و درگيري سال 1205هـ بود و حوادث بي‌شماري اتفاق افتاد و مردم بسياري کشته شدند .

و قدرت ايشان همچنان رو به افزايش بود و بدعت‌هايشان هر روز بيشتر انتشار مي‌يافت تا آنجا که بسياري از قبايلي را که قبلاً تحت اطاعت امير بودند ، تحت نفوذ و انقياد خود در آوردند



و در سال 1217هـ با سپاهيان فراواني به شهر طائف هجوم بردند و در ماه ذيقعدة همان سال ، شهر را به محاصرة خود درآوردند و سپس تمامي آن را در اختيار خود گرفته و اهالي و ساکنان آن را از زن و مرد و کودک به قتل رساندند و جز شمار اندکي کسي از کشتار آنان در امان نماند و تمامي دارايي و اموال مردم را به يغما برده آنگاه به‌سوي مکه حمله بردند و مي‌دانستند که مکه در آن ايام پر از حاجيان مصري و شامي است . پس به قصد کشتار آنان بيرون آمدند و در طائف توقف نمودند تا مراسم حج پايان پذيرد و حاجيان به کشورهاي خود بازگشت کنند آنگاه با سپاهيان خود حرکت کرده و قصد مکه را نمودند و امير مکه ( شريف غالب ) نيز توان جنگيدن با آنان را نداشت . لذا به جده فرود آمد و اهالي مکه بيمناک بودند که وهابيان همان کاري را که با اهل طائف کردند با آنان نيز بکنند از اين‌رو رسولاني را نزد آنان فرستادند و از آنان امان طلبيدند و وهابيان نيز به آنان امان دادند و در هشتم محرم 1218 وارد مکه شدند و چهارده روز در آنجا ماندند و به پندار خود اسلام را براي مردم تجديد نمودند و آنان را از انجام کارهايي که به نظر وهابيان شرک‌آلود است مانند توسل به اولياء و زيارت مردگان باز داشتند .

آنگاه با سپاهيان خود به جده روي آوردند تا با شريف غالب وارد نبرد شوند و چون به جده رسيدند با پناهگاه‌ها و دژها و مدافعان بسياري روبه‌رو گشتند و لذا نتوانستند جده را به تصرف خود درآورند ، از همين‌رو پس از هشت روز از آنجا کوچ کرده و به شهرهاي خود بازگشتند و لشکري را در مکه به جاي گذاشتند و شريف عبدالمعين را که برادر شريف غالب بود و پيش از اين با اهالي مکه بسيار خوشرفتاري و مدارا مي‌کرد و با اشرار و طاغيان مبارزه مي‌نمود به فرماندهي آن برگزيدند .

در ماه ربيع‌الأول همان سال شريف غالب به همراهي فرماندار جده که از سوي دولت عليّة شريف‌پاشا مأموريت داشت به مکه درآمدند و با سپاهياني که همراه داشتند به مکه دست يافتند و سپاهيان وهابي را از مکه بيرون راندند و حکمراني مکه بار ديگر به شريف غالب رسيد . آنگاه مکه را ترک گفته و با بسياري از قبايل به نبرد پرداخته و طائف را به چنگ آوردند و عثمان مضايفي را حکمران آنجا قرار دادند و او نيز با سپاهيانش با قبايل اطراف مکه و مدينه به جنگ پرداخت تا آنکه آنان را تحت نفوذ و انقياد خود درآورد و بر آنان و جميع ممالک تحت اطاعت امير مکه تسلط يافت .

وهابيان سپس در پي استيلا بر مکه برآمدند و با لشکريان خود در سال 1220هـ به‌سوي مکه رهسپار گشته و آن را به محاصرة خود درآورده و بر آن غلبه يافتند . تمامي راه‌ها را بسته و دايرة محاصره را تنگ نمودند و از ورود آذوقه به مکه جلوگيري کردند .

ساکنان مکه در محاصرة شديدي قرار گرفته بودند به‌طوري که از شدت گرسنگي و کمبود غذا سگ‌ها را مي‌خوردند . تا عاقبت امر شريف غالب مجبور به صلح گرديد و با ميانجي‌گري کساني پيمان صلح با شرايطي منعقد شد که يکي از آن شرايط خوشرفتاري با ساکنان مکه و باقي‌ماندن حکمراني مکه در دست شريف غالب بود ، سپس قرارداد صلح به پايان رسيد و لشکريان وهابي در اواخر ديقعدة سال 20 وارد مکه شدند و مدينة منوره را نيز تصرف نمودند و ضريح مقدس را شکافته تمام اموال آن را به غارت بردند و اعمال بسيار زشتي مرتکب شدند و مبارک‌بن مضيان را به عنوان حکمران مدينه نصب نمودند و 7 سال حکومت آنان بر حرمين ادامه داشت و از ورود حاجيان شامي و مصري براي حج‌گزاران جلوگيري مي‌کردند و براي کعبه پارچة سياهي دوخته و بر آن آويختند و مردم را با زور به پذيرش آيين وهابيت مجبور مي‌ساختند و استعمال تنباکو را ممنوع ساخته و هرکس که از آن استفاده مي‌کرد به زشت‌ترين شکل او را تعزير مي‌کردند و گنبدهايي را که بر قبور اوليا ساخته شده بود ويران نمودند .

دولت عثماني در آن سال‌ها گرفتار جنگ و درگيري با مسيحيان و کنار نهادن پادشاهان و کشتار ايشان بود تا اين‌که از سوي سلطان‌محمودخان ثاني ، دستور حکومتي براي محمدعلي‌پاشا ، حاکم مصر صادر شد که آمادة نبرد با وهابيان گردد و اين حادثه در سال 1226 اتفاق افتاد .

پس محمدعلي‌پاشا مهياي اين کار گشت و لشکريان فراوان جمع نمود و فرماندهي آن را به دست فرزند خويش طوسون‌پاشا سپرد . اين لشکر در رمضان همان سال از مصر خارج شد و از خشکي و دريا گذشته تا به رودخانه‌اي رسيدند و آن‌را از وهابيان بازستاندند تا اين‌که سپاهيان به صفرا و حديده رسيدند در آنجا جنگ سختي بين آنان و اعرابي که تحت حکومت وهابيان بودند درگرفت قبايل بسياري به کمک وهابيان شتافتند .

سپاه مصر شکست خورد و بسياري از آنان کشته شدند و آنچه را که همراه داشتند به غارت رفت و اين در ماه ذيحجة سال 26 اتفاق افتاد و جز تعداد اندکي ، به مصر مراجعت نکردند . پس سپاه ديگري در سال 27 تشکيل شده و به فرماندهي خود محمدعلي‌پاشا به سوي حجاز روانه شد درحالي که سپاهيان نيرومند و مجهزي که ابزار جنگي فراوان داشتند و 18 توپخانه و 3 خمپاره آنان را همراهي مي‌کرد قبل از او در ماه شعبان به جنگ گسيل شده بودند و توانستند بر وهابيان غلبه يافته و در ماه رمضان بدون جنگ و خونريزي بلکه با حيله و نيرنگ و سازش با حکمرانان عرب و پرداخت پول ، صفرا و حديده و ساير سرزمين‌ها را از دست آنان درآورند و همة اين‌ها به تدبير شريف غالب که به ظاهر با وهابيان همراهي مي‌کرد اتفاق افتاد و بار قبل که شکست خورده بودند به شريف غالب خبر نداده ، و از تدبير او استفاده نکرده بودند .  سپاهيان در آخر ذيقعده وارد مدينة منوره شدند و چون خبر به مصر رسيد 3 روز آذين بستند و جشن گرفتند و توپخانه‌ها را به صدا درآوردند و براي پادشاهان روم ، پيک بشارت فرستادند و لشکرياني که از راه دريا آمده بودند در اوايل محرم سال 28 بر جده استيلا يافتند و پس از آن مکه را تحت تصرف خود درآوردند و تمامي اين‌ها بدون خونريزي و با تدبير شريف صورت پذيرفت و چون سپاهيان به جده رسيدند ، سربازان و فرماندهان وهابي که در مکه بودند گريختند و سعود که حکمران وهابيان بود در سال 27 حج بجاي آورد و به طائف بازگشت و از آنجا به درعيه رفت درحالي که از پيروزي و تسلط سپاهيان عثماني بر مدينه خبر نداشت تا اينکه به درعيه رسيد و از استيلاي آنان بر مکه و طائف ، خبردار شد و چون سپاهيان به جده و مکه رسيدند ، حکمران طائف عثمان مضايفي گريخت و تمام سربازان و فرماندهان وهابي گريختند و در ماه ربيع‌الاول سال 28 ، محمدعلي‌پاشا پيک‌هايي را همراه با کليدهايي به مرکز حکومت و دارالسلطنه گسيل کرد و در نامه‌اي نوشت که اين‌ها کليدهاي مدينه ، مکه ، جده و طائف مي‌باشند و اين کليدها را همراه با لوحه‌هاي زرين و نقره‌اي و هدايا و توپ‌هاي جنگي فرستاد و آنان نيز به محمدعلي‌پاشا ترفيع درجه داده و به رسولان نيز خلعت‌هايي بخشيدند .

در ماه شوال سال 28 محمدعلي‌پاشا به‌سوي حجاز رفت و پيش از آن شريف غالب ، عثمان مضايفي را که از سوي وهابيان حکمران طائف بود و از بزرگ‌ترين ياران و مدافعان آنان بود . دستگير کرده و دست و پايش را زنجير کرده و به مصر فرستاد و در ماه ذيقعده ، بعد از روانه شدن پاشا به‌سوي حجاز او به مصر رسيد ، او را به دارالسلطنه بردند و به قتل رساندند .

محمدعلي‌پاشا در ماه ذي‌قعده به مکه رسيد و شريف غالب بن مساعد را دستگير نموده و او را به دارالسلطنه فرستاد و به‌جاي او برادرش يحيي‌بن سروربن مساعد را به حکمراني مکه انتخاب کرد و در ماه محرم سال 29 ، مبارک‌بن مضيان را که از سوي وهابيان حکمران مدينة منوره بود ، دستگير نموده و در معرض تماشاي مردم قرار داده و سپس به قتل رساندند و سرش را در مرکز حکومت آويختند و مثل همين کار را با عثمان مضايفي نيز کردند اما شريف غالب را با احترام به سلانيک فرستادند و او در آنجا ماند تا اينکه در سال 31 درگذشت و در همانجا به خاک سپرده شد و بر قبرش گنبدي ساخته شد تا زيارت شود و مدت حکمراني او بر مکه 26 سال بود .

آنگاه محمدعلي‌پاشا لشکريان فراواني براي جنگ با وهابيان به شهرهاي مختلف گسيل داشت تا ريشة آنان را برکَند و خود نيز در شعبان سال 29 به جنگ آنان شتافت و بسياري از آنان را کشت و بسياري را اسير گرفت و شهر و ديارشان را ويران ساخت .  در ماه جمادي‌الاولي سال 29 ، سعود ، امير وهابيان درگذشت و پس از او فرزندش عبدالله به خلافت رسيد و محمدعلي‌پاشا بازگشته و براي گذراندن حج به مکه رفت و تا ماه رجب سال 30 در مکه توقف نمود ، سپس از آنجا به مصر رفت درحالي که حسن‌پاشا را در مکه بجا گذاشت و در نيمة رجب سال 1230 به مصر رسيد .

پس مدت اقامت او در حجاز يکسال و هفت ماه بوده است او به مصر بازنگشت مگر اينکه امور حجاز را سر و سامان بخشيد و وهابياني را که در جميع قبيله‌هاي حجاز و شرق پراکنده بودند از بين برد و جز تعدادي از آنان که در درعيه بودند و اميرشان که عبدالله‌بن سعود بود کسي باقي نماند از اين‌رو محمدعلي‌پاشا لشکري را تحت فرماندهي پسرش ابراهيم‌پاشا براي جنگ با آنان گسيل داشت و اين در حالي بود که عبدالله‌بن سعود قبلاً با طوسون‌پاشا پسر محمدعلي‌پاشا قرارداد صلحي در مدينه امضا کرده بود که بر طبق آن متعهد شده بود که تحت اطاعت محمدعلي‌پاشا باشد و بر حکمراني خود باقي بماند اما محمدعلي‌پاشا به اين صلح راضي نگشته و فرزندش ابراهيم‌پاشا را به فرماندهي لشکري به سوي او فرستاد . آغاز اين حمله در اواخر سال 31 بود و ابراهيم‌پاشا در سال 32 و 33 به درعيه رسيد و با لشکريان خود در ذيقعدة سال 33 بر عبدالله‌بن سعود حمله برد و بر او غلبه يافت . چون خبرها به مصر رسيد جشن گرفتند و هفت‌شبانه‌روز به شادي و سرور پرداختند و همه‌جا را آذين بستند و هزار توپ شليک کردند .

محمدعلي‌پاشا اهتمام و کوشش زيادي در مبارزه با وهابيان داشت و در اين راه پول زيادي خرج کرد حتي بعضي از خدمتکاران او نقل کرده‌اند که يکبار براي اجرت حمل بعضي از ابزار و آلات 45 هزار ريال پول پرداخت و اين تنها اجرت يکباره بوده است که براي حمل بار و ادوات از ينبع به مدينه به هر شتري 6 ريال اُجرت داد که نيمي از آن را حکمران ينبع و نيمي ديگر را حکمران مدينه پرداخت و براي حمل همين بار و محموله از مدينه به درعيه تنها 40 هزار ريال اجرت پرداخت .

ابراهيم‌پاشا علي عبدالله‌بن سعود را دستگير ساخته و او را به همراهي بسياري از حکمرانان ديگر وهابي به مصر آورد و در 17 محرم سال 34 وارد مصر شدند . علي عبدالله‌بن سعود را بر اسب دو رگه‌اي سوار کرده بودند و مردم ازدحام نموده به تماشا کردن او و ساير دستگير شدگان پرداختند و چون علي عبدالله‌بن سعود بر محمدعلي‌پاشا وارد شد جلو پايش برخاست و با گشاده‌رويي با او برخورد کرد و او را درکنار خود نشاند و با او به گفتگو پرداخت و از او پرسيد که اين همه سرکشي و سرسختي براي چه بود و اين چه مزاحمت و ناراحتي بود که دامن زدي ؟ او جواب داد : جنگ همين است و بهره و نصيب دارد.

سپس از او پرسيد : پسرم ابراهيم‌پاشا را چگونه ديدي ؟ پاسخ داد : او هيچ کوتاهي نکرد و جديت به خرج داد ، ما نيز چنين کرديم تا اينکه هرچه تقدير خدا بود پيش آمد . سپس محمدعلي‌پاشا به او گفت : من نزد سلطان برايت شفاعت مي‌کنم . او گفت : هرچه مقدر است خواهد شد .

آنگاه خلعتي به او پوشانده و او را به منزل اسماعيل‌پاشا در بولاق برگرداند . همراه علي عبدالله‌بن سعود صندوقي بود که روکش داشت ، پاشا از او پرسيد : اين چيست ؟ جواب داد : اين را پدرم از حرم و مرقد رسول خدا برداشته و با من همراه ساخت تا به نزد سلطان بياورم . پس پاشا دستور داد تا آن را باز کنند ، وقتي آن را باز کردند ديدند که در آن ، کتاب‌هايي از گنجينة پادشاهان بود که زيباتر از آن را تاکنون نديده بودند و همراه آن 300 دانه مرواريد درشت و يکدانه ياقوت بزرگ و يک پيراهن زربفت بود پس پاشا به او گفت : اما چيزهايي را که شما از حجرة نبوي ( صلّي الله عليه وآله ) به يغما برده بوديد بيش از اين‌ها بود ، او جواب داد : اين‌ها همه آن چيزي است که در نزد پدرم يافتم زيرا پدرم همة اشيايي را که از حرم و حجره برداشته بود براي خود نگه نداشت بلکه بزرگان عرب و اهل مدينه و شريف مکه و ديگران نيز از او چيزهايي از آنها را گرفتند .

پس پاشا به او گفت : درست مي‌گويي زيرا ما بخشي از آن اشياء را نزد شريف غالب پيدا کرديم . آنگاه عبدالله‌بن سعود را به مرکز خلافت فرستاد و ابراهيم‌پاشا در ماه محرم سال 35 از حجاز به مصر بازگشت و اين بعد از ويران گشتن شهر درعيه بود که به‌طور کلي خراب و ويران گشته بود ، به‌طوري که ساکنان آن شهر را ترک کرده بودند و چون عبدالله‌بن سعود به مرکز خلافت عثماني رسيد در ماه ربيع‌الاول او را در اطراف شهر گرداندند تا مردم او را ببينند و سپس او را در باب همايون و پيروانش را در نواحي مختلف به قتل رساندند .

اين حاصل داستان وهابيان بود که در کمال فشردگي و اختصار بيان کرديم و اگر مي‌خواستيم در مورد هرکدام از قضايايي که رخ داده است به‌طور گسترده سخن بگوييم ، کلام به درازا مي‌کشيد . آري فتنة وهابيت يکي از مصيبت‌هاي بزرگي بود که اهل اسلام بدان گرفتار شدند زيرا آنان خون‌هاي بسياري ريختند و اموال بسياري را به يغما بردند و زيان فراواني وارد ساختند و شرّ زيادي پديد آوردند و هيچ قدرت و نيرويي نيست مگر از خدا .

و در بسياري از احاديث نبوي به اين فتنه و مصيبت ، تصريح شده است مانند اينکه از آن حضرت نقل شده است که فرموده‌اند :

« يَخْرُجُ اناس مِنْ قِبَلِ المشرق يَقْرؤُون الْقرآن لايجاوز تراقيهم يَمْرقُون مِنَ الدّين کما يَمْرقُ السَّهْمُ مِن الرّنيه سيماهُمُ التّخليق » .

اين حديث با عبارات گوناگون رسيده است که برخي از آنها در صحيح بخاري و برخي در ديگر منابع ذکر شده است که ما نيازي به ذکر همة آنها نمي‌بينيم و همچنين ذکر راويان آنها لزومي ندارد زيرا از احاديث صحيح و مشهور مي‌باشند .

اما اينکه حضرت فرمود : « سيماهُمُ التّحليق » تصريح به همين فرقه است زيرا اينان به تمام پيروان خود دستور مي‌دادند که سرهاي خود را بتراشند و اين خصوصيت در هيچ‌يک از طوايف خوارج و بدعت‌گزاران پيشين نبوده است . سيد عبدالرحمان اهدل ، مفتي زبيد گفته است که : در ردّ وهابيان به تأليف کتاب نيازي نيست و تنها همان گفتة پيامبر که فرمود : « سيماهُمُ التّحليق » در مورد ايشان و براي ردّشان کفايت مي‌کند زيرا اين کار را هيچ‌يک از منحرفان و بدعت‌گزاران پيشين انجام نداده است .

و يکبار اتفاق افتاد که زني که او را مجبور به متابعت از پسر عبدالوهاب کرده بودند در برابر او اقامة حجت کرد و گفت : تو وقتي که زنان را وادار به تراشيدن موي سرشان مي‌کني بايد مردان را هم مجبور به تراشيدن موي ريششان نمايي زيرا موي سر زن و موي ريش مرد هر دو زينت است ، شيخ جوابي نداشت که به آن زن بدهد .

و يکي ديگر از کارها و بدعت‌هاي ايشان اين بود که مردم را از درخواست شفاعت از پيامبر) صلّي الله عليه وآله(باز مي‌داشتند با اينکه احاديثي که شفاعت پيامبر را در مورد امتش بازگو مي‌کند بسيار فراوان بوده و به حد تواتر رسيده است و بيشترين شفاعت او در مورد مرتکبان گناهان کبيره است (17)

وهابيان همچنين از خواندن پيامبر و درود فرستادن بر او و ياد او جلوگيري مي‌نمودند و مي‌گفتند که اين شرک است ، همين‌طور از صلوات فرستادن بر پيامبر بر روي منبرها و پس از اذان ، جلوگيري به‌عمل مي‌آوردند تا جايي که وقتي که يک مرد صالحي که نابينا هم بود و اذان مي‌گفت بر پيامبر درود فرستاد پس از اذان او را نزد محمدبن عبدالوهاب آوردند و او فرمان قتل آن مرد مؤذن را صادر کرد و او را کشتند . اگر مي‌خواستيم از کارهاي ايشان براي تو خوانندة گرامي به تفصيل سخن بگوييم ، بايستي دفترها را پر مي‌ساختيم ولي همين مقدار کافي است و خداوند پاک و برتر به حقايق امور آگاه‌تر است .


[1]. انعام ، 153 .

[2]آل‌عمران ، 105 .

[3]. اين نکتة جالب و حائز اهميتي است که نخستين مخالفان بنيانگذار وهابيت ، پدر و برادر و استادانش بوده‌اند . برادرش "شيخ سليمان عبدالوهاب" کتابي به‌نام "أالصّواعق الالهيه في الرّد علي الوهابيه" نگاشت و در آن به نقد افکار محمدبن عبدالوهاب پرداخت و بدعت‌هاي او را آشکار نمود . شيخ سليمان در کتاب مزبور در ضمن اينکه سخنان برادرش را به‌شدت رد مي‌کند مي‌گويد : اين امور ( مقصود اموري است که وهابيان موجب شرک و کفر مي‌دانند مانند درخواست شفاعت و استغاثه به‌غير خدا و زيارت قبور و مانند آن ) قبل از احمدبن حنبل و در زمان ائمة اسلام ( مقصود از ائمه ، چهار امام تسنن است ) ، بوجود آمده بود . جمعي هم آنها را انکار کردند ولي از هيچ‌يک از ائمة اسلام شنيده و روايت نشده است که مرتکبين اين اعمال را کافر يا مرتدّ دانسته و دستور جهاد با آنان را داده باشند ، يا اينکه بلاد مسلمانان را به همان‌گونه که شما مي‌گوييد ، "بلاد شرک" يا "دارالکفر" ناميده باشند . همچنين در اين مدت هشتصد سال ( مقصود از 800 سال ، فاصلة ميان قرن سوم تا زمان شيخ سليمان يعني قرن دوازدهم است ) که از زمان ائمه مي‌گذرد از هيچ عالمي از علماء اسلام روايت نشده است که اين امور را ( که قبلاً نمونه‌اش ذکر شد ) کفر دانسته باشد . به خدا سوگند که لازمة سخن شما اين است که تمام امت پيغمبر ( صلّي الله عليه وآله ) بعد از زمان احمد حنبل ، چه علما و چه اُمرا و چه عامة مردم ، همه کافر و مرتد هستند ، { إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ } . شيخ سليمان سپس در مقام اظهار تأسف و اندوه خود چنين مي‌گويد : واغوثاه از اين سخنِ‌ شما که مي‌گوييد : قبل از شما هيچ‌کس اسلام را نشناخته است .

همين زَيني دحلان که مؤلف کتاب حاضر است در کتاب ديگرش به‌نام "الدرر السنيه" در ضمن رد سخنان محمدبن عبدالوهاب ، قسمتي از مباحثاتي را که با او شده نقل کرده است از جمله اين‌که شيخ‌محمد در مسجد "دِرعيه" خطبه مي‌خواند و در هر خطبه‌اي مي‌گفت که توسل به پيغمبر کفر است . برادرش شيخ‌سليمان ، سخنان او را سخت انکار مي‌کرد . روزي شيخ‌سليمان از شيخ‌محمد شمارة ارکان اسلام را پرسيد ، جواب داد که پنج است . شيخ‌سليمان گفت : اما تو آن را شش رکن قرار داده‌اي . ششمي اين است که هرکس از تو پيروي نکند کافر است .

[4]. در اينجا براي آگاهي بيشتر خوانندگان گرامي و بويژه جوانان علاقمند و پژوهشگر و دانشجويان ارجمند که بيش از ساير طبقات ، مخاطب رسالة حاضر مي‌باشند ، نام برخي از کتبي را که در ردّ عقايد وهابيان و نقد اين مسلک منحرف نگارش يافته‌اند اشاره میکنیم.

1ـ "الصواعق الالهيه في الرّد علي الوهابيه" تأليف شيخ سليمان بن عبدالوهاب ( برادر محمدبن عبدالوهاب ) .

2ـ "شواهد الحق في الاستغاثه بسيد الخلق" تأليف شيخ‌يوسف نبهاني .

3ـ "مصباح الأنام وجلاء الظلام" تأليف سيد علوي بن احمد .

4ـ "التوسل بالنبي وجهلة الوهابيين" تأليف أبي‌حامدبن مرزوق .

5ـ "تطهير الفؤاد من دنس الاعتقاد" تأليف شيخ‌محمد نَجِيْت مُطيعي حنفي ( از علماي الأزهر ) .

6ـ "الفجر الصادق في الرد علي منکري التوسل والکرامات والخوارق" تأليف علامة عراق ، جميل افندي صدقي زهاوي .

7ـ "ضياء الصدور لمنکر التوسل باهل القبور" تأليف ظاهرشاه ميان‌بن عبدالعظيم .

8ـ "المنحة الوهبيه في الرد علي الوهابيه" تأليف داود بن سليمان نقشبندي بغدادي .

9ـ "کشف النور عن أصحاب القبور" تأليف عبدالغني افندي نابلسي . .

10ـ "الاصول الاربعه في ترديد الوهابيه" تأليف خواجه محمدحسن‌جان صاحب سرهندي .

11ـ "سيف الابرار علي الفجار" تأليف محمد عبدالرحمن حنفي .

12ـ "سيف الجبار المسلول علي الاعداء الابرار" تأليف شاه‌فضل رسول قادري .

13ـ "مدارج السنيه في رد علي الوهابيه" تأليف عامر قادري .

14ـ "تهکم المقلدين بمن ادعي تجديد الدين" تأليف محمد بن عبدالرحمن بن عفالق .

15ـ "کشف النقاب عن عقائد ابن عبدالوهاب" تأليف سيد علينقي هندي .

16ـ "ازهاق الباطل في الرد الفرقة الوهابيه" تأليف سيد ابراهيم رفاعي .

17ـ "اللمعات الفريده في المسائل المفيده" تأليف سيد ابراهيم رفاعي .

18ـ "الدرر السنيه في الرد علي الوهابيه" تأليف سيد احمد زيني دحلان ( مؤلف کتاب حاضر ) .

19ـ "تجريد سيف الجهاد لمدعي الاجتهاد" تأليف عبدالله‌بن عبداللطيف شافعي ( استاد محمد بن عبدالوهاب ) .

20ـ "الصواعق والرعود" تأليف عفيف الدين عبدالله بن داود حنبلي .

21ـ "الصارم الهندي في عنق النجدي" تأليف شيخ عطاي مکي .

22ـ "السيوف الصقال في أعناق من أنکر علي الأولياء بعد الانتقال" تأليف يکي از علماي بيت‌المقدس .

23ـ "تحريض الاغنياء علي الاستغاثه بالانبياء والاولياء" تأليف عبدالله بن ابراهيم ، مقيم طائف .

24ـ "سعادة الدارين" تأليف شيخ ابراهيم سمنودي .

25ـ "غوث العباد ببيان الرشاد" تأليف شيخ مصطفي حمامي مصري .

26ـ "النقول الشرعية في الرد علي الوهابيه" تأليف شيخ حسن شطي حنبلي دمشقي .

27ـ "المقالات الوافية في الردّ علي الوهابية" تأليف حسن خزبک .

28ـ "الاقوال المرضيّه في الرد علي الوهابيه" تأليف شيخ عطا الکسم دمشقي .

29ـ "هذي هي الوهابيه" تأليف مرحوم شيخ‌جواد مغنيه از نويسندگان معروف و علماي لبنان ، اين کتاب به فارسي نيز ترجمه شده است .

30ـ "منهج الرشاد لمن أراد السداد" تأليف مرحوم علامه شيخ محمدحسين کاشف الغطاء .

31ـ "کشف الارتياب في أتباع محمد بن عبدالوهاب" تأليف ارزندة مرحوم علامة فقيد سيد محسن أمين عاملي » صاحب کتاب گرانقدر "أعيان الشيعه" کتاب مزبور به فارسي ترجمه و چندبار نيز به چاپ رسيده است .

32ـ "شفاء السقام" تأليف تقي‌الدين سبکي ( در اين کتاب به نقد ديدگاه‌هاي ابن‌تيميه پرداخته شده است ) .

33ـ "وفاء الوفا" تأليف سمهودي ( در اين کتاب با دلايل متقن و استوار درستي و مشروعيت اعمالي همچون توسل ، شفاعت ، زيارت قبور و مانند آن به اثبات رسيده است ) .

34ـ "الغدير" تأليف گرانقدر و بي‌نظير مرحوم علامة اميني » که در جلد 5 آن به بحث پيرامون افکار وهابيان و بويژه آراء آموزگار وهابيت يعني ابن‌تيميه که وهابيان افکار خود را از او گرفته‌اند پرداخته است .

همچنين کتاب‌هاي سودمندي در رابطه با عقايد و افکار انحرافي وهابيت به زبان فارسي توسط محققين تهيه و چاپ گرديده است .

[5]. و کيست گمراه‌تر از آنکه جز خدا کسي را بپرستد که هيج در حوائج تا قيامت او را اجابت نکند ( و نتواند کرد ) و از هرچه بخوانندش خود بي‌خبر باشد" ( احقاف ، 5 ) .

[6. و غير از خداي يکتا هيچيک از اين خدايان باطل را که به‌حال تو سود و ضرري ندارند به‌خدايي مخوان" ( يونس ، 106 ) .

[7]. هرچه جستجو کرديم آيه‌اي به‌اين مضمون در فهرست آيات قرآني نيافتيم شايد در نقل آيه اشتباهي رخ داده باشد ( مترجم )

[8] و ما آن بُتان را نمي‌پرستيم مگر براي آنکه ما را به درگاه خدا مقرب گرداند" ( زُمر 3 )

[9] اگر از مشرکان بازپرسي که آنها را که آفريده است به يقين گويند که خدا آفريده است" ( زخرف 87 )

[10]و اگر از اين کافران سؤال کني آن کيست که آسمان‌ها و زمين را آفريده است البته جواب دهند خداست" ( لقمان 25 ) .

[11]. اين حديث در کتاب : "شواهد الحق في الاستغاثه بسيد الخلق" تأليف شيخ يوسف نبهاني آمده است . به‌نقل از "وهابيان" تأليف علي‌اصغر فقيهي . لازم به توضيح است که چون فاطمة بنت اسد در کودکي پيامبر ، از او پرستاري و مواظبت مي‌کرد ، لذا حضرت در اين روايت او را مادر خطاب کرده است

[12]عين عبارت عربي عمر چنين است : "اللّهم کُنا نَتَوسَّلُ إليکَ بِنَبيّنا فَنُسْقينا وإنّا نَتَوسَّلُ إليک بعمّ نبيّنا فَاسْقِنا" . يعني : "خداوندا ، ما به‌هنگام خشکسالي به پيامبرمان متوسل مي‌شديم و تو ما را سيراب مي‌کردي ، اکنون نيز به عموي پيامبرمان متوسل مي‌شويم ما را سيراب کن ؛ صحيح بخاري ، ج 2 ، ص 33 .

[13]و هرکس پس از روشن شدن راه حق بر او با رسول خدا به مخالفت برخيزد و راهي غير طريق اهل ايمان پيش گيرد وي را به همان طريق باطل و راه ضلالت که برگزيده وا مي‌گذاريم و او را به جهنم درافکنيم که آن مکان بر او منزلگاه بسيار بدي است" ( نساء 115 ) .

[14] خوانندگان علاقمند و جوانان پژوهشگر و بويژه دانشجويان عزيز را به مطالعة بيشتر در اين خصوص دعوت مي‌کنيم و دو کتاب زير را براي تحقيق بيشتر و آگاهي افزون‌تر پيرامون مسألة توسلات و شفاعت طلبي از غيرخدا معرفي مي‌نماييم :

الف : شفاعت ، نوشتة احمد مطهري ـ غلامرضا کاردان ، از انتشارات در راه حق .

ب : معاد شناسي ، تأليف سيد محمد حسيني تهراني ، جلد 9 ، انتشارات حکمت .

[15]. شايد اشاره به کتاب "الدرر السنيّه في الردّ علي الوهابيه" باشد که نگارش خود مؤلف رسالة حاضر است ، اما اين‌که آن کتاب را به وصف "کوتاهي و اختصار" توصيف کرده است ، نياز به ديدن خود آن کتاب دارد که حقير هنوز توفيق رؤيت آن کتاب را نداشته‌ام تا ببينم آيا رساله‌اي موجز و کوتاه است يا کتابي است مشروح و مفصل و آيا همين رساله‌اي است که مؤلف در اينجا به آن اشاره مي‌کند يا چيز ديگري است ، آنچه گفته شد تنها يک احتمال و حدس است نه جزم و يقين .

[16]اين عبارت ترجمة مضمون آية 51ـ50 سورة مدثر است که مصنف آن را در متن کتاب آورده است و ما به‌جهت رعايت امانت عيناً آن را ترجمه کرديم ، و اما عين عبارت عربي آية شريفه در قرآن چنين است { كَأَنَّهُمْ حُمُرٌ مُسْتَنْفِرَةٌ فَرَّتْ مِنْ قَسْوَرَةٍ } .

[17]و اما بدعت‌هاي وهابيان فراوان است و ما در اينجا مجال ورود در اين بحث را نداريم ، خوانندگان علاقمند را به مطالعة دو کتاب زير توصيه مي‌کنيم :

الف : تاريخچه و نقد و بررسي عقايد و اعمال وهابي‌ها ، نگارش مرحوم علامه سيد محسن امين ، ترجمة آقاي سيد ابراهيم سيدعلوي ، چاپ اميرکبير .

ب : نقدي بر انديشة وهابيان ، تأليف مرحوم علامة فقيد سيد حسن موسوي قزويني ، ترجمة آقاي حسن طارمي ، چاپ وزارت ارشاد اسلامي .

دیدگاه ها برای “ فتنه وهابیت (نوشته احمدزینی دحلان شافعی)

0 دیدگاه تایید شده
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد. پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.