امام باقر(ع)

چهارشنبه 10 دی 148 نفر بازدید
مناظره علمی و عملی امام باقر در شام امام باقر (علیه السلام) در شام یکی از حوادث مهم زندگی پر افتخار پیشوای پنجم، مسافرت آن حضرت به شام می باشد. هشام بن عبدالملک، که یکی از خلفای معاصر امام باقر (علیه السلام) بود، همیشه از محبوبیت و موقعیت فوق العاده امام باقر بیمناک بود و چون می دانست پیروان پیشوای پنجم، آن حضرت را امام می دانند، همواره تلاش می کرد مانع گسترش نفوذ معنوی و افزایش پیروان آن حضرت گردد. در یکی از سالها گه امام باقر (علیه السلام) همراه فرزند گرامی خود «جعفربن محمد علیه السلام» به زیارت خانه خدا مشرف شده بود، هشام نیز عازم حج شد. در ایام حج، حضرت صادق (علیه السلام) در مجمعی از مسلمانان سخنانی در فضیلت و امامت اهل بیت (علیهم السلام) بیان فرمود که بلافاصله توسط مأموران به گوش هشام رسید. هشام، که پیوسته وجود امام باقر (علیه السلام) را خطری برای حکومت خود تلقی می کرد، از این سخن بشدت تکان خورد، ولی ـ شاید بنا به ملاحظاتی ـ در اثنای حج متعرض امام (علیه السلام) و فرزند آن حضرت نشد، لکن به محض آنکه به پایتخت خود (دمشق) بازگشت به حاکم مدینه دستور داد امام باقر (علیه اسلام) و فرزندش جعفربن محمّد را روانه شام کند. امام ناگزیر همراه فرزند ارجمند خود مدینه را ترک گفت و وارد دمشق شد. هشام برای اینکه عظمت ظاهری خود را به رخ امام بکشد، و ضمناً به خیال خود از مقام آن حضرت بکاهد، سه روز اجازه ملاقات نداد! شاید هم در این سه روز در این فکر بود که چگونه با امام (علیه السلام) روبه رو شود و چه طرحی بریزد که از موقعیت و مقام امام (علیه السلام) در انظار مردم کاسته شود؟! مسابقه تیراندازی البته اگر دربار حکومت هشام کانون پرورش علما و دانشمندان و مجمع سخندانان بود امکان داشت دانشمندان برجسته را دعوت نموده مجلس بحث و مناظره تشکیل بدهد؛ ولی از آنجا که دربار خلافت اغلب زمامداران اموی ـ و از آن جمله هشام ـ از وجود چنین دانشمندانی خالی بود و شعرا و داستانسرایان و مدیحه گویان جای رجال علم را گرفته بودند، هشام به فکر تشکیل چنین مجلسی نیفتاد، زیرا بخوبی می دانست اگر از راه مبارزه و مناظره علمی وارد شود هیچ یک از درباریان او از عهده مناظره با امام باقر (علیه السلام) برنخواهند آمد و از این جهت تصمیم گرفت از راه دیگری وارد شود که به نظرش پیروزی او مسلم بود. آری با کمال تعجب هشام تصمیم گرفت یک مسابقه تیراندازی! ترتیب داده امام (علیه السلام) را در آن مسابقه شرکت بدهد تا بلکه به واسطه شکست در مسابقه، امام در نظر مردم کوچک جلوه کند! به همین جهت پیش از ورود امام (علیه السلام) به قصر خلافت، عده ای از درباریان را واداشت نشانه ای نصب کرده مشغول تیراندازی گردند. امام باقر (علیه السلام) وارد مجلس شد و اندکی نشست. ناگهان هشام رو به امام کرد و چنین گفت: آیا مایلید در مسابقه تیراندازی شرکت نمایید؟ حضرت فرمود: من دیگر پیر شده ام و وقت تیراندازیم گذشته است، مرا معذور دار. هشام که خیال می کرد فرصت خوبی بدست آورده و امام باقر (علیه السلام) را در دو قدمی شکست قرار داده است، اصرار و پافشاری کرد و وی را سوگند داد و همزمان، به یکی از بزرگان بنی امیه اشاره کرد که تیر و کمان خود را به حضرت بدهد. امام (علیه السلام) دست برد و کمان را گرفت و تیری در چلّه ی کمان نهاد و نشانه گیری کرد و تیر را درست به قلب هدف زد! آنگاه تیر دوم را به کمان گذاشت و رها کرد و این بار تیر در چوبه تیر قبلی نشست و آن را شکافت! تیر سوم نیز به تیر دوم اصابت کرد و به همین ترتیب نُه تیر پرتاب نمود که هرکدام به چوبه قبلی خورد! این عمل شگفت انگیز، حاضران را بشدت تحت تأثیر قرار داده اعجاب و تحسین همه را برانگیخت. هشام که حسابهایش غلط از آب درآمده و نقشه اش نقش برآب شده بود، سخت تحت تأثیر قرار گرفت و بی اختیار گفت: آفرین بر تو ای اباجعفر! تو سرآمد تیراندازان عرب و عجم هستی، چگونه می گفتی پیر شده ام؟! آنگاه سر به زیر افکند و لحظه ای به فکر فرو رفت. سپس امام باقر (علیه السلام) و فرزند عالی قدرش را در جایگاه مخصوص کنار خود جای داد و فوق العاده تجلیل و احترام کرد و روبه امام کرد و گفت: قریش از پرتو وجود تو شایسته ی سروری بر عرب و عجم است، این تیراندازی را چه کسی به تو یاد داده است و در چه مدتی آن را فراگرفته ای؟ حضرت فرمود: می دانی که اهل مدینه به این کار عادت دارند، من نیز در ایام جوانی مدتی به این کار سرگرم بودم ولی بعد آن را رها کردم، امروز چون تو اصرار کردی ناگزیر پذیرفتم. هشام گفت: آیا جعفر (امام صادق علیه السلام) نیز مانند تو در تیراندازی مهارت دارد؟ امام فرمود: ما خاندان، «اکمال دین» و «اتمام نعمت» را که در آیه «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُم»[۱] آمده (امامت و ولایت) از یکدیگر به ارث می بریم و هرگز زمین از چنین افرادی (حجت) خالی نمی ماند[۲]. مناظره با اسقف مسیحیان گرچه دربار هشام برای ابراز عظمت علمی پیشوای پنجم محیط مساعدی نبود، ولی از حسن اتفاق، پیش از آنکه پیشوای پنجم شیعیان شهر دمشق را ترک گوید، فرصت بسیار مناسبی پیش آمد که امام برای بیدار ساختن افکار عمومی مردم و معرفی عظمت و مقام علمی خود بخوبی از آن استفاده نمود و افکار عمومی شام را منقلب ساخت. ماجرا از این قرار بود: هشام دستاویز مهمی برای جسارت بیشتر به پیشگاه امام پنجم (علیه السلام) در دست نداشت، ناگزیر با مراجعت امام پنجم (علیه السلام) به مدینه موافقت کرد. هنگامی که امام (علیه السلام) همراه فرزند گرامی خود از قصر خلافت خارج شدند، در انتهای میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهی روبرو گردید که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند: اینها کشیشان و راهبان مسیحی هستند که در مجمع بزرگ سالیانه خود گردآمده اند و طبق برنامه همه ساله منتظر اسقف بزرگ می باشند تا مشکلات علمی خود را از او بپرسند. امام (علیه السلام) به میان جمعیت تشریف برده به طور ناشناس در آن مجمع بزرگ شرکت فرمودند. این خبر فوراً به هشام گزارش داده شد. هشام افرادی را مأمور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده و از نزدیک ناظر جریان باشند. طولی نکشید اسقف بزرگ که فوق العاده پیر و سالخورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آنگاه نگاهی به جمعیت انداخت، و چون سیمای امام باقر (علیه السلام) توجه وی را به خود جلب نمود، روبه امام کرد و پرسید: ـ از ما مسیحیان هستید یا از مسلمانان؟ ـ از مسلمانان. ـ از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟ ـ از افراد نادان نیستم![۳] ـ اول من سؤال کنم یا شما می پرسید؟ ـ اگر مایلید شما سؤال کنید. ـ به چه دلیل شما مسلمانان ادعا می کنید که اهل بهشت غذا می خورند و می آشامند ولی مدفوعی ندارند؟ آیا برای این موضوع، نمونه و نظیر روشنی در این جهان وجود دارد؟ ـ بلی، نمونه روشن آن در این جهان جنین است که در رحم مادر تغزیه می کند ولی مدفوعی ندارد! ـ عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟! ـ من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم! ـ سؤال دیگری دارم. ـ بفرمایید. ـ به چه دلیل عقیده دارید که میوه ها و نعمت های بهشتی کم نمی شود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقی بوده کاهش پیدا نمی کنند؟ آیا نمونه روشنی از پیده های این جهان می توان برای این موضوع ذکر کرد؟ ـ آری، نمونه روشن آن در عالم محسوسات آتش است. شما اگر از شعله ی چراغی صدها چراغ روشن کنید، شعله چراغ اول به جای خود باقی است و از آن به هیچ وجه کاسته نمی شود!… … اسقف هر سؤال مشکلی به نظرش می رسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را عاجز یافت، بشدت ناراحت و عصبانی شد و گفت: «مردم! دانشمند والا مقامی را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبی او از من بیشتر است، به اینجا آورده اید تا مرا رسوا سازد و مسلمانان بدانند پیشوای آنان از ما برتر و داناترند؟! به خدا سوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت![۴] ________________________________________ [۱]. الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی‏ وَ رَضیتُ لَکُم (سوره مائده، آیه۳) این آیه پس از واقعه غدیر و اعلام امامت علی علیه السلام نازل گردید. [۲].محمد بن جریر بن رستم طبری، دلائل الإمامه، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، ۱۳۸۳ ه . ق، (افست منشورات الرضی ـ قم)، ص۱۰۵٫ [۳]. ف: بنگرید تواضع امام پنجم با آن همه فضائل که این سخن اسقف مسیحیان او را ناراحت نکرده و اینگونه متواضعانه پاسخ سؤال او را می دهند. فرزند گرامی او امام صادق علیه السلام نیز در برخورد با مذاهب مختلف اینگونه در نهایت ادب با آنها برخورد می نمود. مؤید این سخن، مناظره «ابن ابی العوجاء» که یکی از زندیقان آن زمان بود با «مفضل بن عمر کوفی» که از شاگردان حضرت بود، می باشد. وقتی مفضل با او در مسجد پیامبر (صلی الله علیه و آله) مناظره می کند و او دلائلی بر اثبات عدم وجود خدا می آورد بشدت عصبانی می شود و ابن ابی العوجاء به او می گوید: اگر از یاران جعفربن محمّد صادق هستی، او خود با ما چنین سخن نمی گوید و اینگونه با ما مناظره نمی کند. او از سخنان ما بیش از آنچه تو شنیدی بارها شنیده ولی دشنام نداده است و در بحث بین ما و او از حد ادب بیرون نرفته است، او آرام و بردبار و متین و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چیره نمی شود، سخنان و دلائل ما را می شنود تا آنکه هر چه در دل داریم بر زبان می آوریم، گمان می کنیم بر او پیروز شده ایم، آنگاه با کمترین سخن دلائل ما را باطل می سازد و با کوتاهترین کلام، حجت را بر ما تمام می کند چنانکه نمی توانیم پاسخ دهیم، اینک اگر تو از پیروان او هستی، چنانکه شایسته ی اوست، با ما سخن بگو.( سیره پیشوایان، ص۳۵۷) همچنین: مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، کلمه «باقر» را تصحیف‏ کرد به کلمه «بقر »- یعنی گاو – به آن حضرت گفت : «انت بقر» یعنی تو گاوی. امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: نه، من بقر نیستم من باقرم. مسیحی: تو پسر زنی هستی که آشپز بود. ـ شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی‏شود. ـ مادرت سیاه و بی‏شرم و بد زبان بود. ـ اگر این نسبتها که به مادرم می‏دهی راست است، خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد. و اگر دروغ است، از گناه تو بگذرد که دروغ‏ و افترا بستی. مشاهده این همه حلم، از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک‏ مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد ، کافی بود که انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید، و او را به سوی اسلام بکشاند. مرد مسیحی بعداً مسلمان شد. (مناقب ابن شهر آشوب،ج۴، ص۲۰۷ سطر۵) [۴]. به نقل از سیره پیشوایان،مهدی پیشوایی، ص۳۳۹٫

دیدگاه ها برای “ امام باقر(ع)

0 دیدگاه تایید شده
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد. پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد. پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.